ثُمَّ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، قاتَلَ اللَّهُ مَن قاتَلَكَ، وعادى اللَّهُ مَن عاداكَ.
فَقالَت عائِشَةُ: ومَن يُقاتِلُهُ ويُعاديهِ؟ فَسَكَتَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ أعادَ مِثلَ ذلِكَ، فَقالَت عائِشَةُ: ومَن يُقاتِلُهُ ويُعاديهِ؟ قالَ: أنتِ و مَن مَعَكِ.[1]
پيامبر صلى الله عليه و آله، اندكى درنگ كرد و سپس دوباره فرمايش خود را تكرار نمود. عايشه نيز گفته خود را تكرار كرد. باز پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت نمود. در اين هنگام، كسى درِ خانه را به صدا در آورد. من (نافع) به سوى در رفتم و على را بر درِ خانه يافتم. بر گشتم و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتم: على است.
پيامبر عليه السلام فرمود: «او را به داخل راهنمايى كن» و آن گاه فرمود: «مرحبا به تو! خوش آمدى! دو بار آرزوى ديدارت را نمودم و چنانچه ديرتر مىآمدى، از خدا مىخواستم تا تو را برايم بياورد. بنشين و بخور». او نشست و با پيامبر صلى الله عليه و آله خورد.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا بكشد كسى را كه با تو بجنگد و خدا دشمن بدارد كسى را كه با تو دشمن باشد!».
عايشه گفت: مگر چه كسى با او جنگ و دشمنى مىكند؟
پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد. عايشه دو باره پرسيد: مگر چه كسى با او جنگ و دشمنى مىكند؟