به خودى خود داراى وجود هستى گردد) و ديدن او با بينائى چشم محال است
(زيرا در مكانى نيست تا بچشم ديده شود) (2) پس چشم كسيكه او را نديده (هستى و
بودنش را) انكار نمىكند (زيرا آثار هستى او را مىبيند) و دل كسيكه هستى او را
(از آثار و علامات) دانسته بكنه ذاتش پى نمىبرد، (3) در بلندى (بر همه) برترى
دارد، و هيچ چيز از او بالاتر نيست، و در نزديكى (بهمه) نزديك است، و هيچ چيز از
او نزديكتر نيست، پس (چون بهمه احاطه دارد) بلندى او او را از مخلوقاتش دور نكرده،
و نزديكى او خلق را در مكانى با او مساوى و برابر ننموده، (4) عقلها را بر حدّ و
نهايت صفت خود آگاه نساخته (زيرا براى صفات كه عين ذات او است حدّى نيست) و (لى)
آنها را از شناختن خويش بقدر واجب باز نداشته (زيرا عقول اگر چه بكنه ذات و صفات
او پى نمىبرند ولى بقدر واجب از آثار و علامات به معرفت و شناساييش راه برده باو
اعتراف كردهاند) 5 پس او است خداوندى كه آثار و علامات موجوده بر اقرار دل منكر
او گواهى مىدهد (كسانيكه خدا را به گفتار و كردار انكار ميكنند آثار و علامات
موجوده گواهى مىدهد كه در دل باو اقرار دارند) و منزّه است خداوند از گفتار
آنهائى كه او را بخلق تشبيه ميكنند، و كسانيكه او را انكار مىنمايند.