نریزد و از در جنگ وارد نشود و «عبد الرحمن بن عوف» را معاون وی قرار داد. در دوران جاهلیت، قبیله «بنی جذیمه» عموی خالد و پدر عبد الرحمن را هنگام بازگشت از «یمن» کشته و اموال آنها را به غارت برده بودند و «خالد» کینه آنان را در دل داشت. وقتی با جمعیت «بنی جذیمه» روبهرو گردید، همه آنها را مسلح و آماده دفاع یافت. فرمانده گردان فریاد کشید که اسلحه را به زمین بگذارید، زیرا دوران بتپرستی سپری گردیده و «أم القری» سقوط کرده و همه مردم تسلیم سپاه اسلام شدهاند. سران قبیله نظر دادند که اسلحه را تحویل داده و تسلیم ارتش اسلام شوند. یک نفر از آن میان با ذکاوت خاصی دریافت که فرمانده لشکر سوء قصد دارد و به سران چنین گفت: نتیجه تسلیم، اسارت و بدنبال آن مرگ است. سرانجام، نظر سران به مرحله اجرا گذاشته شد و سلاحها را به سربازان اسلام تحویل دادند. در این هنگام، فرمانده گردان با کمال ناجوانمردی و بر خلاف دستور صریح اسلام، فرمان داد که دستهای مردان قبیله را از پشت ببندند و همه را بازداشت کنند. سپس سحرگاهان گروهی از آنان به فرمان خالد اعدام و دستهای آزاد شدند. وقتی خبر جنایت هولانگیز «خالد» به گوش پیامبر رسید، سخت ناراحت شد. فورا به علی علیه السّلام مأموریت داد که به میان قبیله مزبور برود و خسارت جنگ و خونبهای افراد را بپردازد. علی در اجرای دستور پیامبر به قدری دقت به خرج داد که حتی قیمت ظرف چوبی را که سگان قبیله در آن آب میخوردند و در برخورد خالد شکسته بود، پرداخت. سپس همه سران مصیبتزده را خواست و گفت: آیا تمام خسارات جنگ و خونبهای افراد بیگناه به طور دقیق پرداخت شد؟ همگی گفتند: بلی. سپس علی علیه السّلام به خاطر اینکه امکان داشت ضررهایی بر آنها وارد شده باشد از آنکه آنان آگاهی نداشته باشند، مبلغی اضافی پرداخت و به مکه بازگشت و گزارش کار خود را به پیامبر داد. پیامبر عمل وی را تحسین کرد و سپس برخاست و رو به قبله ایستاد و دستهای خود را بالا برد و با حالت استغاثه گفت: