ساخت؛ ای کاش کار مرا به سایر قبایل بتپرست واگذار میکردند که اگر بر من پیروز میشدند به هدف خود میرسیدند و اگر من بر آنان پیروز میشدم، در این صورت یا اسلام میآوردند و یا با قدرتهای محفوظ خود با من نبرد میکردند. به خدا سوگند در تبلیغ آیین یکتاپرستی، کوشش خواهم کرد تا خدا، یا آن را پیروز گرداند و یا در این راه جان بسپارم. سپس راهنمایی خواست تا او را از طریقی عبور دهد که با خالد روبهرو نشود. مردی از قبیله «اسلم» راهنمایی کاروان را بر عهده گرفت و آنها را از درههای صعب العبور، گذراند و در نقطهای به نام «حدیبیه» فرود آورد. ناقه پیامبر در این نقطه زانو زد. پیامبر فرمود: این حیوان به فرمان خداوند در این نقطه خوابید، تا تکلیف ما روشن شود. سپس دستور داد همگی از مرکبها فرود آیند و خیمهها را برپا کنند. سواران قریش از مسیر پیامبر آگاه شده، بیدرنگ خود را به نزدیکی مسلمانان رسانیدند. اگر پیامبر به سیر خود ادامه میداد، ناچار بود صفوف سواران قریش را بشکافد و خونشان را بریزد و از روی کشتههای آنان بگذرد؛ در صورتی که همه میدانستند که او هدفی جز زیارت و انجام مراسم عمره ندارد و این کار به حیثیت و صلحجویی پیامبر زیان میرساند. وانگهی کشتن این سواران، موانع را از سر راه او بر نمیداشت، زیرا قوای امدادی قریش یکی پس از دیگری میرسید و کار خاتمه پیدا نمیکرد. علاوه بر این، مسلمانان جز سلاح مسافر، چیز دیگری همراه نداشتند و با این وضع، نبرد و جنگ هرگز صلاح نبود و باید مشکل از طریق مذاکره و گفتوگو گشوده میشد. روی این دلایل پیامبر پس از فرود آمدن، رو به یاران خود کرد و چنین گفت: «اگر امروز قریش از من چیزی بخواهند که باعث تحکیم روابط خویشاوندی شود، من آن را خواهم داد و راه مسالمت را در پیش خواهم گرفت». [1] سخن پیامبر به گوش مردم [1]. لا تدعونی قریش الیوم إلی خطّة یسألوننی فیها صلة الرحم إلّا أعطیتهم إیّاها «تاریخ طبری ج 2، ص 270- 272».