جنگهای داخلی، به پیروزی سپاه عرب کمک کند. روی این نقشه، خود را به در «دژ» رسانید و خود را معرفی کرد. «کعب» که رئیس بنی قریظه بود، دستور داد در را باز نکنند، ولی او سماجت و اصرار نشان داد و فریاد زد: ای کعب از آب و نانت میترسی که در به روی من باز نمیکنی؟ این جمله احساس کعب را تحریک کرد، لذا فرمان داد که در را باز کنند. درب دژ بازشد و آتش افروز جنگ، در کنار هم کیش خود «کعب» نشست و به او چنین گفت: من یک جهان عزت و عظمت به سوی تو آوردهام، سران قریش و صنادید عرب و امرای غطفان با تجهیزات کامل برای از بین بردن دشمن مشترک (محمد) در کرانههای خندق فرود آمدهاند و به من قول دادهاند: تا محمد و مسلمانان را قتل عام نکنند، به جایگاههای خود بازنگردند. کعب در پاسخ او گفت: به خدا سوگند با یک جهان ذلت و خواری آمدهاید. سپاه عرب در نظر من بسان ابر بیبارانی است که غرش میکند، ولی قطرهای نمیریزد. ای فرزند اخطب! ای آتش افروز جنگ! دست از سر ما بردار. ملکات فاضله «محمد» مانع از آن است که ما پیمان خود را با او نادیده بگیریم. ما از او جز صدق و صفا، درستی و پاکی چیز دیگری ندیدهایم، پس چگونه به او خیانت کنیم. فرزند اخطب، بسان شتربان ماهری که با مالش کوهان، شتر چموش و سرکش را رام میکند، آن قدر سخن گفت تا کعب را آماده پیمانشکنی کرد و به او قول داد که اگر سپاه عرب بر محمد پیروز نشود، خود او سرانجام وارد دژ گردد و شریک کعب در حضور «حییّ» رؤسای یهود را دعوت کرد و شورایی تشکیل داد و از آنها نظرخواهی کرد. آنان همگی گفتند: رأی، رأی شما است هرچه تصمیم بگیرید ما حاضریم. [1] «زبیر باطا» پیر سالخوردهای بود، گفت: من در تورات خواندهام که در آخر الزمان از سرزمین مکه پیامبری طلوع میکند و به سوی مدینه مهاجرت میکند. آیین او [1]. واقدی، المغازی، ج 2، ص 455- 456.