پیامبر اکرم در روزهای حج با رؤسای عرب در این نقاط تماسهایی میگرفت و از همه آنان منزل به منزل دیدن میکرد و حقیقت دین خود را بر آنان عرضه میداشت. گاهی پیامبر مشغول سخن بود که ابو لهب از پشت سر ظاهر میشد و میگفت: مردم سخن او را باور نکنید، زیرا او با آیین نیاکان شما سر جنگ دارد و سخنانش بیاساس است. مخالفت عموی وی تبلیغات حضرت را درباره سران قبایل کم اثر میکرد و با خود میگفتند: هرگاه آیین وی صحیح و ثمربخش بود، هرگز فامیل وی با او نزاع نمیکرد. [1] گروهی از قبیله «بنی عامر» وارد مکّه شدند. پیامبر آیین خود را بر آنها عرضه کرد. آنان حاضر شدند که به وی ایمان بیاورند، مشروط بر اینکه رهبری جامعه پس از درگذشت پیامبر با آنها باشد. پیامبر فرمود: کار در دست خدا است، هرکس را مصلحت دید او را برمیگزیند. [2] آنان از پذیرش اسلام سرباز زدند و پس از بازگشت به وطن جریان تماس با محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم را با پیرمرد روشندلی در میان نهادند. وی گفت: این همان ستاره درخشانی است که از افق مکّه طلوع کرده است. این قطعه تاریخی ثابت میکند که مسأله «امامت» پس از رسول گرامی تنصیصی است نه انتخابی و گزینشی. [3]
[1]. الطبقات الکبری، ج 1، ص 216 و سیره ابن هشام، ج 1، ص 422. [2]. الأمر إلی اللّه یضعه حیث یشاء؛ «سیره ابن هشام، ج 1، ص 426». [3]. برای اطلاع بیشتر، «ر. ک: پیشوایی از نظر اسلام».