سازد؛ شاید رعبی در دلشان بیفتد و بعدها نقشه کشتن محمد را نکشند. آفتاب مقداری بالا آمد، وقت آن شد که قریش از خانهها به سوی محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند که ابو طالب از دور پیدا شد و دیدند جوانان دلاوری به دنبالش میآیند. همه دست و پای خود را جمع کرده و منتظر بودند که ابو طالب چه میخواهد بگوید و با این دسته برای چه منظوری وارد مسجد الحرام شده است. ابو طالب در برابر محفل آنان ایستاد و گفت: دیروز محمد، ساعاتی از دیده ما غایب گردید. من تصور کردم که شما در پی گفتار «عقبه» او را به قتل رسانیدهاید؛ از این رو تصمیم گرفته بودم با همین جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر یک دستور داده بودم در کنار یکی از شما بنشیند و هر موقع صدای من بلند شد، همگی بیدرنگ از جای برخیزند و با حربههای پنهانی خود، خونهای شما را بریزند. خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما مصون دیدم. سپس به جوانان دلاور خود دستور داد که سلاحهای پنهانی خود را بیرون آوردند و گفتار خود را با این جمله پایان داد: به خدا قسم اگر او را میکشتید، کسی از شما را زنده نمیگذاشتم و تا آخرین نیرو با شما میجنگیدم و ... [1] ابو طالب 42 سال پیامبر را یاری کرد و بالاخص در ده سال اخیر زندگانی او که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود، جانبازی و فداکاری بیش از حدی از خود نشان داد. یگانه عاملی که او را تا این حد استوار ساخته بود، همان نیروی ایمان و عقیده خالص او به ساحت مقدس پیامبر اسلام بود و اگر فداکاریهای فرزند عزیزش علی را به خدمات پدر ضمیمه کنید، حقیقت اشعار زیر که ابن ابی الحدید در این باره سروده است، برایتان روشن شود. - هرگاه ابو طالب و فرزند او نبود، هرگز دین قد راست نمیکرد. [1]. و اللّه لو قتلتموه ما ابقیت منکم أحدا حتّی نتفانی نحن و أنتم- «الطبقات کبری، ج 1، ص 202- 203؛ طرائف، ص 85 و الحجة، ص 61».