خواهر خود به گونهای بود که او و همسرش فهمیدند عمر وارد خانه میشود، لذا معلم قرآن را در نقطهای از خانه جای دادند، که از چشم «عمر» مستور باشد. فاطمه نیز، ورقهای را که قرآن در آن نوشته شده بود مخفی نمود. عمر بدون سلام و تعارف گفت: این زمزمهای که به گوشم رسید، چه بود؟ [1] گفتند: ما چیزی نشنیدیم. عمر گفت: به من گزارش دادهاند که شما مسلمان شدهاید و از آیین «محمد» پیروی مینمایید. او این جمله را با کمال عصبانیت گفت و به شوهر خواهر خود حمله کرد. خواهر وی نیز به یاری شوهرش برخاست. عمر به خواهر خود حمله کرد و سر او را با نوک شمشیر سخت مجروح ساخت. زن بینوا در حالی که خون از سرش میریخت، با دلی پر از ایمان گفت: آری ما مسلمان شدهایم و به خدا و رسولش ایمان آوردهایم. آنچه میتوانی درباره ما انجام بده. منظره دل خراش خواهر که با صورت خونآلود و دیدگان خون بار، در برابر برادر ایستاده بود و سخن میگفت؛ لرزه بر اندام عمر انداخت و او را از کرده خود پشیمان ساخت. از اینرو، از وی تقاضا کرد که آن صحیفه را به او نشان دهد تا در کلمات «محمد» دقت کند. خواهر از ترس اینکه مبادا برادرش آن را پاره کند، او را قسم داد و او نیز متعهد شد و سوگند یاد کرد که پس از خواندن، آن را بازگرداند. سپس لوحی به دست گرفت که در آن بدین ترتیب آیاتی چند نوشته شده بود: 1. «طه» این قرآن را به تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی. 2. [این قرآن] فقط وسیله یادآوری است، برای کسانی که میترسند. 3. [این قرآن] از جانب آنکه زمین و آسمانهای بلند را آفریده، نازل شده است. 4. آفریدگار بر عرش [آفرینش] استیلا دارد. 5. هرچه در زمین و آسمانها است، از آن او است. 6. آشکار و نهان را میداند. [2] [1]. ما هذه الهیمنة الّتی سمعت؟. [2]. آیاتی چند از آغاز سوره طه است.