آگاهی و شناختی که از پیامبران در دست داریم تطبیق نمیکند. گذشته از این، با آنچه تا حال از زندگی آن مرد بزرگ خواندهایم، نیز سازگار نیست، لذا اینها را یا باید جزء افسانههای تاریخ بدانیم و یا اینکه باید آن را تأویل کنیم. ما بیش از همه، از نوشته دانشمند مصری دکتر هیکل، در شگفتیم که با آن پیش گفتار بلند بالایی که در مقدمه کتاب خود نوشته و گفته است که گروهی روی عداوت، یا دوستی، دروغهایی در تاریخ زندگی آن حضرت وارد ساختهاند؛ خود او با این حال در اینجا مطالبی نقل کرده که به طور مسلم نادرست است. در صورتی که برخی از دانشمندان شیعه، مانند مرحوم «طبرسی» یادآوریهای سودمندی در این باره فرمودهاند. [1] اکنون قسمتی از این افسانههای دروغین را در ذیل میآوریم: (البته اگر اینها را دوستان بیخبر و دشمنان دانا در کتابهای خود انتشار نداده بودند به هیچ وجه قابل ذکر نبود). 1. پیامبر هنگامی که وارد خانه «خدیجه» شد، با خود فکر میکرد شاید آنچه را دیده خطا کرده و یا اینکه کاهن شده باشد. خدیجه با گفتن اینکه تو همواره یتیمنواز بودی و با خویشان نیکی میکردی؛ شک و تردید را از دل او برد. سپس پیامبر از دیده حقشناسی به او نگریست و دستور داد که گلیمی بیاورد و او را بپوشاند. [2] 2. طبری و دیگر مورخان مینویسند: هنگامی که ندای «إنّک لرسول اللّه» به گوش او رسید، سراسر تن او را لرزه فراگرفت. تصمیم گرفت خود را از بالای کوه پرتاب کند. سپس فرشته با نشان دادن خود او را از این کار بازداشت. [3] 3. پس از آن روز «محمد» برای طواف کعبه رفت. «ورقة بن نوفل» را دید و داستان خویش را برایش شرح داد. ورقه گفت: به خدا قسم تو پیامبر این امت هستی و ناموس [1]. مجمع البیان، ج 10، ص 384. [2]. الطبقات، ج 1، ص 279 و حیاة محمد، ج 1، ص 195. [3]. تاریخ طبری، ج 2، ص 205.