البته این اضطراب تا حدی طبیعی بود و منافاتی با یقین و اطمینان او، به درستی آنچه به او ابلاغ شده ندارد، زیرا روح هر اندازه توانا باشد، هر اندازه وابسته به دستگاه غیب و عوالم روحانی باشد؛ باز در آغاز کار، وقتی با فرشتهای که تا حال با او روبهرو نشده است مواجه گردد، آن هم در بالای کوه، چنین اضطراب و وحشتی به او رخ میدهد و بعدها این اضطراب از بین میرود. اضطراب و خستگی فوق العاده، سبب شد که راه خانه «خدیجه» را پیش گیرد. وقتی وارد خانه شد، همسر گرامی آثار اضطراب و تفکر را در چهرهاش دید. جریان را از او پرسید. آنچه را که اتفاق افتاده بود، برای «خدیجه» شرح داد. او با دیده احترام به او نگریست و در حق او دعا کرد و گفت: خدا تو را یاری خواهد کرد. سپس رسول اکرم احساس خستگی کرد، رو به خدیجه نموده و فرمود: «دثّرینی؛ مرا بپوشان» خدیجه او را پوشانیده و اندکی در خواب فرو رفت.
خدیجه پیش «ورقة بن نوفل» میرود
در صفحات پیش گفتیم که «ورقه» از دانایان عرب بود و مدتها پس از خواندن انجیل مسیحی شده بود؛ وی عموزاده «خدیجه» بود. همسر گرامی پیامبر، برای اینکه آنچه را که از شوهر گرامی خود شنیده است با وی در میان بگذارد، پیش او رفت و گفتار پیامبر را مو به مو برایش شرح داد. «ورقه» در پاسخ دختر عموی خود چنین گفت: پسر عموی تو راستگو است، آنچه بر او پیش آمده آغاز پیامبری است و آن ناموس بزرگ (رسالت) بر او فرود میآید و ... [1] اینها چکیده روایات تاریخی متواتری است که در دست داریم و در همه جا نوشته شده است، ولی در لابهلای همین سرگذشت، چیزهایی به چشم میخورد که با
[1]. إنّ ابن عمّک لصادق و إنّ هذا لبدء النّبوّة، و إنّه لیأتیه النّاموس الأکبر.