و گاهی میگوید: وقتی فاطمه عرض حاجت نمود، «عبد اللّه» بالبداهه این شعر را خواند: [1] - امّا اقدام به عمل حرام، مرگ آسانتر از آن است و امّا حلال، راهی بر آن نیست که درباره آن بیندیشم. - چگونه ممکن است به تقاضای تو تن در دهم، شخص بزرگوار آبرو و دین خود را حفظ میکند. ولی هنوز سه روز از عروسی آمنه نگذشته بود که تمایلات نفسانی او را به سوی خانه فاطمه کشانید. دختر «خثعمی» گفت: علاقه من به تو، بر اثر نوری بود که فعلا در جبین تو نیست و خدا آن را در محلّی که خواسته قرار داده است. عبد اللّه گفت: آری با آمنه تزویج کردهام. [2] آثار ساختگی این داستان
سازنده این داستان از جهاتی غفلت کرده و نتوانسته است، آثار مصنوعی بودن آن را محو کند. اگر به همین قدر اکتفا میکرد که روزی فاطمه در بازاری یا در پس کوچهای، با «عبد اللّه» ملاقات کرد و نور نبوّت را در پیشانی «عبد اللّه» دید و این نور او را به فکر ازدواج با عبد اللّه انداخت، باز ممکن بود مقبول افتد، ولی متن داستان، به صورت دیگر است و آن را به جهات یاد شده نمیتوان پذیرفت: 1. این داستان میرساند که وقتی دختر «خثعمی» عرض حال نمود، دست عبد اللّه در دست پدر قرار داشت. آیا با این وضع، چگونه ممکن است دخترک مقصد خود را بیان کند و از بزرگ قریش، مانند «عبد المطلب» که در راه اطاعت و بندگی خدا از
[1]. أمّا الحرام فالممات دونهو الحلّ لا حلّ فأستبینه فکیف بالأمر الذی تبغینهیحمی الکریم عرضه و دینه [2]. تاریخ طبری، ج 2، ص 6 و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 4.