دل آرا شاهدی در حجله غیب
مبرّا دامنش از تهمت عیب
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلی کرد در آفاق و انفس
ز هر آیینهای بنمود رویی
به هرجا خاست از وی گفتگویی
از او یک لُمعه بر ملک و ملک تافت
ملک سرگشته را چونان فلک یافت
همه سبّوحیان سبّوح جویان
شدند از بیخودی، سبّوح گویان
از آن لمعه، فروغی بر گل افتاد
ز گل شوری به جان بلبل افتاد
رخ خود شمع از آن آتش برافروخت
به هر کاشانه صد پروانه را سوخت
ز نورش تافت بر خورشید یک تاب
برون آورد نیلوفر سر از آب
ز رویش، روی خویش آراست لیلی
به هر مویش ز مجنون خاست میلی
جمال اوست هرجا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
به هر پرده که بینی، پردگی اوست
قضا جنبان هر دل بردگی اوست
به عشق اوست دل را زندگانی
به عشق اوست جان را کامرانی