مخصوصاً خطابه قضائی؛ یعنی از یک طرف مکاتب فلسفی مختلف که هر یک نظریه خاصی درباره جهان اظهار مینمود و عقاید دیگران را ابطال مینمود پدید آمد، و از طرف دیگر در اثر یک حادثه تاریخی که برای مردم آن سرزمین پیش آمده بود منازعات مالی زیادی واقع میشد که کار را به محکمه میکشانید و گروهی از دانشمندان به سمت وکالت در محاکم عمومی با حضور جمعی کثیر از تماشاچیان به دفاع از حقوق موکلین خود میپرداختند و خطابههای مؤثر ایراد مینمودند.
کار خطابه به تدریج بالا گرفت و اساتید فن، کلاسها برای تعلیم فن خطابه افتتاح کردند و به تدریس اصول آن پرداختند و از شاگردان اجرت گرفتند و از این راه ثروت زیادی به چنگ آوردند.
این گروه سعی میکردند برای هر مدعایی، اعمّ از حق و باطل، دلیل بیاورند و برهان اقامه نمایند و گاهی برای دو طرف دعوا دلیل میآوردند و کم کم کار به جایی کشید که معتقد شدند حق و باطل و راست و دروغی در واقع نیست که گاهی با رأی و نظر انسان مطابقت کند و گاه نکند، بلکه حق آن چیزی است که انسان او را حق بداند و باطل آن چیزی است که انسان او را باطل پندارد، و به تدریج این عقیده در سایر امور عالم نیز سرایت کرد و گفتند حقیقت به طور کلی تابع شعور و ادراک انسان است و هر کسی از امور عالم هر چه ادراک میکند درست است و اگر دو نفر بر خلاف یکدیگر ادراک میکنند هر دو درست است. این گروه را به واسطه آنکه در همه علوم و فنون عصر خود ماهر بودند «سوفیست» میگفتند، یعنی دانشمند، و کلمه «سوفسطائی» که شاید صحیحش «سوفسطی» باشد از کلمه «سوفیست» تعریب شده ولی بعدها این کلمه را به کلیه کسانی گفتند که روش فوق را داشته باشند یعنی به هیچ اصل ثابت علمی پابند نباشند، و این مسلک را «سوفیسم» نامند.
یکی از سوفیستهای معروف پروتاگوراس (protagoras( است. وی میگوید:
مقیاس همه چیز، انسان است. هر کسی هر حکمی که میکند مطابق آن چیزی است که فهمیده پس حق است، زیرا حقیقت غیر از آنچه انسان میفهمد چیزی نیست و چون اشخاص به طور مختلف ادراک میکنند و چیزی را که یک نفر راست میپندارد دیگری دروغ میداند و سومی در راست و دروغ بودنش شک میکند، پس یک چیز هم راست است و هم دروغ و هم صواب و هم خطا.
یکی دیگر از سوفیستهای معروف گرگیاس (Gorgias( است. از وی براهینی