و بر اثر اين ارتباط , لذائذ خفيه يعنى فيوضات الهيه كه از اشراقات انوار حق
اند و از ماوراى طبيعت اند و پوشيده از ديده خاكيان و جان آنانست و منتهى
لذت نفس مطمأنه در ادراك آنها است بر وى افاضه ميشود و او را مى پوشاند كه
غرق در معشوق ميشود و خود در اينحال از مهيمين و عالين است . و به مثل دو
رادور چون قطره اى در اقيانوس افتاده است فانى در آن حقيقت مى گردد .
خوشا آندم كه ما بى خويش باشيم *** غنى مطلق و درويش باشيم
( گلشن راز )
تا چون بحال خويش باز آيد و در قفس تعين خاص خود قرار گيرد , و به وضع
نخستين خود برگشت كند , از هجران آن ساحت و گلشن , و از دورى آن جنة اللقاء ,
و از مفارقت آن جشنى كه در خلوتخانه انس با انيس و مونس خود ساخته بود
باندوه و اسف آيد و زارى كند و بى تابى نمايد .
تبكى و قد ذكرت عهودا بالحمى *** بمدامع تهمى ولم تتقطع
( قصيده عينيه شيخ رئيس )
و با سوز و گداز گويد : فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك
فكيف اصبر على فراقك ( فقره اى از دعاى كميل ) .
اوقات خوش آن بود كه با دوست بسر شد *** باقى همه بيحاصلى و بيخبرى بود