مرادى را ز اول تا ندانى *** كجا در آخرش جستن توانى
بلى اين حرف نقش هر خيال است *** كه نادانسته را جستن محال است
در درس سى و يكم دروس معرفت نفس در اينموضوع بيشتر بحث شده است اگر
خواهى رجوع كن .
حال گوييم : هر مدرك كه چيزى را ادراك مى كند , آن چيز را مى پذيرد و با آن
مى پيوندد و مشابهت و مناسبتى بينشان است , آنچنان كه بظاهر در مرآة صور اشباح
منعكس و منتقش مى شود و صورت مرئى بامرآت متصل ميشود . بلكه مثال مرآت قوه
قدسى عاقله و ديگر قوا كه همه از اطوار و شئون نفس ناطقه اند با آنچه كه ادراك
مى كنند به نحو اتحاد بين مدرك و مدرك و عاقل و معقول است تا چه رسد به تقبل
و اتصال , زيرا كه به حكم حكم اتحاد عالم و معلوم علم در واجب و ممكن عين
ذاتست فتبصر .
و چون حال مدرك با مدركش اينچنين است ببينيم نفس مطمأنه در حال عرفان حق
اول و ادراك وى چگونه است ؟ در وصف اينحال بايد گفت :
دل اندر روى او يا اوست در دل *** به من پوشيده شد اين راز مشكل
( گلشن راز )
لاجرم بان قدر از فيض وجودش و بهاء الهى و نور وجودى كه ربط محض و فقر نورى
او به كل الكمال و كل الجمال است ارتباط معنوى و اتصال روحانى بى تكيف و بى
قياس , با جمال دل آراى آن حسن مطلق مى يابد و به تعبير شيرين و دلنشين كشاف
حقائق امام صادق عليه السلام : ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال