m اجل حتمی و اجل مسّمی به یک معنی است و آن اینکه، پایان یافتن عمر در آن زمان قطعی است.[1] حتمی گفته میشود، بدین خاطر که اجل آدمی در آن وقت به طور حتم و صددرصد فرا میرسد، مسّمی گفته شده، بدین جهت که پایان اجل در آن هنگام معین و مقرر شده است. اجل حتمی را مرگ منجّز نیز میگویند، زیرا اجلش قطعی شده است.
اجل معلق به معنی اجل مشروط است که اگر شرطش موجود شود، تحقق مییابد و اگر موجود نباشد، تحقق پیدا نمیکند.[2]
بسیاری از موجودات از جمله انسان از نظر ساختمان طبیعی و ذاتی، استعداد و قابلیت بقا برای مدتی طولانی دارند، ولی در اثنای این مدت، ممکن است موانعی ایجاد شود و آنها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعی بازدارد، مثلاً یک چراغ نفتسوز با توجه به مخزن نفت آن ممکن است بیست ساعت استعداد روشنایی داشته باشد، اما وزش باد شدید، ریزش باران، سوراخ شدن مخزن و یا عدم مراقبت از آن سبب میشود که عمر آن کوتاه گردد. در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نکند و بتواند تا آخرین قطرۀ نفت بسوزد، سپس خاموش شود، به اجل حتمی خود رسیده است ولی اگر موانعی قبل از آن، باعث خاموشی چراغ گردد، مدت عمر آن را اجل غیر حتمی و «معلق» میگوییم.
در مورد انسان نیز چنین است. اگر تمام شرایط برای امتداد و بقای عمر او جمع گردد و موانع درونی و بیرونی برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب میکند که مدتی طولانی (هر چند این مدت بالأخره پایان و حدّی دارد) عمر کند، اما ممکن است بر اثر سوءتغذیه، مبتلا شدن به اعتیادات مختلف، خودکشی، ارتکاب گناهان، قطع رحم، تصادف، ابتلا به سرطان، سکتۀ قلبی و مغزی و... خیلی زودتر از آن موعد بمیرد. مرگ را در صورت اول، اجل مسمّی (اجل حتمی) و در صورت دوم اجل معلّق (اجل غیر حتمی) مینامند.
اجل حتمی در صورتی است که به مجموع شرایط و مقتضیات و رفع موانع و علل تامه بنگریم. اجل غیر حتمی (معلق) در صورتی است که تنها مقتضیات را در نظر بگیریم، اما موانع را در نظر نیاوریم.[3]
در اجل معلق همانگونه که ممکن است یک عاملی باعث مرگ زودرس شود، ممکن است عامل دیگری جلوی سبب اول را گرفته و از مرگ زودرس جلوگیری کند، مانند معالجات پزشکی و رفع بیماری. بسا افرادی که گرفتار سرطان بودند، لیکن معالجات مؤثر افتاد. مثل اینکه در روایات آمده: «صدقه بلا را دفع میکند و یا صلۀ رحم موجب طول عمر میگردد»، چنانکه قطع رحم و اذیت و آزار دیگران باعث کوتاهی عمر میشود.
در مثال چراغ هم میتوانیم بگوییم، باد میخواست چراغ را زودتر از موعد مقرر خاموش کند، ولی صاحب چراغ با ایجاد چتر حفاظتی مانع گردید تا باد به چراغ اصابت کند و درنتیجه عمر روشنایی تا نهایت پیش رفت. در بُعد علل معنوی هم کسی که وجودش به حال مردم سودمند باشد و پیوسته دعای مردم را در پی داشته باشد، عمرش طولانی خواهد شد.
!!!
هدایت و ضلالت
خانم سمیه بهرامیهیدجی، شمارۀ اشتراک 12395
q براساس آیۀ 25، سورۀ یونس، خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند و هر کس را بخواهد گمراه میسازد، پس هدایت و ضلالت به دست اوست و انسان نقشی ندارد؟
mهدایت و گمراه کردن الهی بر دو قسم است: ابتدایی و جزایی.
هدایت ابتدایی از اوصاف حضرت حق میباشد: «ما راه را به او (انسان) نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!».[4] خداوند راه راست را به انسان نشان میدهد و به اصطلاح «ارائۀ طریق» میکند، لیکن انتخاب راه را به خود انسانها واگذار میکند و هرگز کسی را به ضلالت دچار نمیکند.
صحیح است، خدا راههای باطل و گمراه کننده را وضع میکند، ولی از بیان حقیقت خودداری نمیورزد بلکه ذات اقدس الهی هدایتگری است که به همۀ بندگان عقل و فطرت حقجوی حقشناسی داده و مقصد را به آنان نمایانده و راه رسیدن به آن را ترسیم کرده و به پیمودن آن راه فراخوانده و انسانها را در جهل، حیرت و گمراهی یا بیراهه واننهاده است و حتی پیآمدها و ضرر و زیانهای سلوک در راه ضلالت را نیز گوشزد نموده و پیامبران و منادیان حق را برای راهنمایی بشر فرستاده و دشمن را نیز معرفی کرده است. قرآن میفرماید: «قد جاءکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها و ما انا علیکم بحفیظ؛[5] تمام عوامل بصریت را برای شما انسانها قرار دادیم، هر کس بخواهد بینا باشد، به سود اوست و هر کس بخواهد کور باشد، به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم.»
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
اما قسم دوم از هدایت و ضلالت، هدایت و ضلالت جزایی (پاداشی و کیفری) است. هدایت پاداشی آن است که بنده بعد از هدایت ابتدایی (که از خداوند دریافت کرد)، خود با حسن اختیار، حق را پذیرفته و به آن عمل کرده و ضمن ایمان به خدا، در مسیر بندگی قدم بردارد. در این مورد خدا او را کمک کرده و با الهام، تأیید، امداد غیبی، تقویت قلب و... او را در پیمودن راه حق یاری میدهد که اینها هدایتهای پاداشی و تشویقی است و بنده با ایمان و عمل صالح خود، زمینۀ توفیق این نوع هدایت را فراهم میسازد. خدا میفرماید: «کسیکه اهل تقوا و پرهیزگاری باشد و جزای نیک (الهی) را تصدیق کند، او را در مسیر آسانی قرار میدهیم.»[6]
اما اضلال و گمراه کردن کیفری آن است که انسان بعد از هدایت ابتدایی الهی، بر اثر عناد، پیروی شیطان و هوای نفس کفر ورزیده، در راه الهی قدم برندارد، از عوامل بصیرت بهره نبرد و به حق رهنمون نشود. در اینصورت از این شخص به دلیل عناد و لجاج، سلب توفیق شده و رحمت خاص الهی که ویژۀ صالحان و روندگان راه هدایت است، طبیعتاً از او منع میشود و چون برای دریافت هدایت دست خود را دراز نکرده، دستگیری و راهبری نمیشود و به خود واگذار گردیده و در ظلمت جهل، منیّت و شیطانیت خود، غوطهور مانده و هر روز فروتر میرود.
در حقیقت این اشخاص به اختیار خود، زمینۀ شقاوت را فراهم ساختهاند.[7] به اختیار خود به قصد خودکشی، خود را از بالای ساختمان چند طبقه به روی زمین میاندازند، هیچکس نمیگوید خدا او را کشته، بلکه میگویند او خودکشی کرده است.
معنای «یضلّ من یشاء» این است: خدا میفرماید «اما آنکس که بخل ورزد و بینیازی طلبد و پاداش (نیک) الهی را انکار کند، به زودی او را در مسیر دشواری قرار میدهیم.»[8]
بعضی از مفسران در توضیح این موضوع گفتهاند: همیشه اعمال و کردار انسان، نتایج و بازتات خاصی دارد، از جمله اینکه، اگر عمل نیک داشته باشد، نتیجۀ آن، روشنبینی و توفیق هدایت بیشتر از سوی خدا و انجام اعمال بهتر خواهد بود و اگر دنبال زشتیها برود، تاریکی و تیرگی قلبش افزون میگردد و به سوی گناه بیشتر سوق داده میشود و گاه به سرحدّ انکار خدا میرسد. معنی گمراهی خدا اینگونه است وگرنه در قرآن خدا میفرماید: «و ما یضلّ به الا الفاسقین؛[9] خداوند جز افراد فاسق و بدکردار را گمراه نمیکند». بنابراین انتخاب راه خوب یا بد، در گام اول به اختیار خود انسان است.
هدایت الهی و راه سعادت، خوشبختی و کمال در مسیر کسانی است که خودشان به کمک عقل و بصیرت به دنبال هدایتاند و وجود راه گمراهی و باز بودن آن از طرف خداوند، برای کسانی است که به دنبال ضلالتاند.
بعثت انبیا و هواداران دین و مذهب، تأمینکنندۀ هدایت ابتدایی برای همۀ انسانهاست. بعثت انبیا، حجت خداوند برای تمام مردم میباشد، تا در انتخاب راه هدایت و ضلالت آزاد باشند و پس از اتمام حجت، طریق گمراهی یا هدایت را انتخاب کنند: «یهلک من هلک عن بیِنه و...».[10]
خداوند اراده کرده همۀ انسانها با اختیار و خواست خود هدایت شوند، ازاینرو آنان را به راه حق دعوت کرده و راه حق را به آنان نشان داده است، درضمن اراده کرده کسانیکه حق را نمیپذیرند و دعوت خدا را اجابت نمیکنند و گمراهی میطلبند، گمراه شوند. اگر هدایتطلبان را هدایت و راهبری نمیکرد، ظالم بود و اگر گمراهیطلبان را به زور به راه حق میبرد، آزادی و اختیار را از آنان سلب کرده بود، ولی خدا نه ظالم است و نه میخواهد انسانها را به زور به بهشت ببرد.
گمراه کردن خدا؛ یعنی اجازه داده طالبان گمراهی، برخلاف میل و خواست خدا، راه گمراهی را بپیمایند و به سوی جهنم رهسپار شوند، طبیعی است که هرچه در این راه جلوتر روند، از نجات دورتر شده و در ضلالت بیشتر غوطهور میشوند.
بنابراین هدایت ابتدایی خدا یک رسالت همگانی است که تمام مؤمنان و کافران را دربر میگیرد و خدا میخواهد همگان هدایت شوند، ولی هدایت پاداشی خدا فقط برای مؤمنان و نتیجۀ انتخاب خوب آنان و ضلالت کیفری خدا فقط برای کافران و نتیجۀ انتخاب بد آنان است.
!!!
اولیاء الله
q اولیای خدا چه کسانی هستند؟
m قرآن مجید در وصف اولیاء الله میفرماید: «الذین آمنوا و کانوا یتّقون؛[11] آنان ایمان آورده و تقوا پیشه میکنند» و صریحتر از این، آیۀ: «ان اولیاؤه الا المتقون».[12]
در آیۀ اول ایمان را به صورت فعل ماضی مطلق و تقوا را به صورت مضارع استمراری آورده تا به این نکته اشاره کند که: ایمان آنها به سرحدّ کمال رسیده، ولی تقوا که در عمل روزمره منعکس میشود و هر روز و هر ساعت کار تازهای میطلبد، برای آنها به صورت یک برنامه و وظیفۀ دائمی درآمده است.[13] امیرمؤمنان على(ع) آیۀ: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ...» را تلاوت فرمود، سپس از یاران خویش سؤال کرد: مىدانید «اولیاء اللَّه» چه اشخاصى هستند؟ عرض کردند: بفرمایید که آنان کیانند؟ فرمود: «هُمْ نَحْنُ وَ أَتْباعُنا فَمَنْ تَبِعَنا مِنْ بَعْدِنا طُوبى لَنا، وَ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبى لَنا، قال یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ما شَأْنُ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبى لَنا؟ أَلَسْنا نَحْنُ وَ هُمْ عَلى أَمْرٍ؟قالَ: لا، لأنَُّّهُمْ حَمَلُوا ما لَمْتُحَمَّلُو عَلَیهِ، وَ أَطاقُوا ما لَمْتُطِیقُوا؛[14] دوستان خدا، ما و پیروان ما که بعد از ما مىآیند هستند. خوشا به حال ما و بیشتر از آن خوشا به حال آنها. بعضى پرسیدند: چرا بیشتر از ما؟ مگر ما و آنها هر دو پیرو یک مکتب نیستیم و کارمان یکنواخت نمىباشد؟ فرمود: نه، آنها مسئولیتهایى بر دوش دارند که شما ندارید. تن به مشکلاتى مىدهند که شما نمىدهید.»
پیامبر میفرماید: «ان اولیاء الله سکتوا فکان سکوتهم ذکراً، و نظروا فکان نظرهم عبرة، و نطقوا فکان نطقهم حکمة، و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة لو لا الآجال التی قد کتبت علیهم لم تقرّ أرواحهم فی أجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الی الثواب؛[15] سکوت اولیای خدا، ذکر و نگاههایشان عبرتآمیز و گفتارشان حکیمانه است. گشت و گذارشان میان مردم مایۀ برکت میباشد. اگر اجلهای آنان معیّن و مقرّر نبود، از شدت ترس از عذاب جهنم و شوق به پاداشهای بهشتی، روح در جسمشان باقی نمیماند.»
پس ملاک دوست خدا شدن، اطاعت از خدا و بندگی اوست. با این توصیف، افراد معمولی و بینام و نشان هم میتوانند از اولیای خدا به حساب آیند، همانطور که افرادی مانند سلمان، مقداد، ابوذر، میثم و مالک اشتر چنین بودند.
!!!
حروف مقطّعه
qچرا حروف مقطعه در 29 سورۀ قرآن آمده است؟
mحروف مقطعه در آغاز 29 سوره از قرآن کریم آمده و از مختصّات قرآن است. در سایر کتابهاى آسمانى مانند تورات و انجیل سابقه ندارد.[16] دربارۀ این حروف تاکنون آراى متفاوتى از سوى مفسران ابراز شده، در برخى از منابع تا بیست نظر نقل گردیده، ولى در این پاسخ، به دلیل رعایت اختصار و ضعف برخى از آرا، از ذکر تمامى آنها خوددارى کرده و تنها به هفت نظر بسنده میکنیم:
1ـ حروف مقطعه از متشابهاتى است که علم آن مخصوص خداوند است و درک حقیقت آن براى غیر او ممکن نیست.
2ـ حروف مقطعه، اجزاى اسم اعظم الهى است. اگر به درستى و از روى بصیرت ترکیب شود، اسم اعظم ظهور مىکند (اسم اعظم، نامى است که با آن مىتوان در جهان هستى، تصرف کرد. انسانهاى عادى به معرفت آن دسترسى ندارند).
3ـ این حروف براى تنبیه و اسکات کافران بوده است؛ آنان به یکدیگر سفارش مىکردند که به قرائت قرآن پیامبر گوش فرا ندهند: «لا تسمعوا لهـذا القرآن و الغوا فیه».[17]
از اینرو خداوند در آغاز برخى از سورهها، این حروف را نازل کرد تا کافران با شنیدن آنها (که نه نظم داشت، نه نثر و چون بىسابقه بود، اعجابشان را برمىانگیخت)، ساکت شوند و گوش فرا دهند.
4ـ در سورههاى مشتمل بر حروف مقطعه، درصد حروف مزبور نسبت به سایر حروف آن سوره، بیشتر از همین درصد در سایر سورههاست و این خود یک معجزه است و چه معجزهای است که دلیل طلبد؟
5ـ حروف مقطعه، رمز و رازى است میان خدا و رسول اکرم(ص). مراد از آن، فهماندن به دیگران نیست. باید از باب ایمان به غیب آن را پذیرفت.
6ـ خداوند متعال با این حروف تحدّى (همآوردطلبى) کرده است. آوردن این حروف در صدر سورهها، از قبیل شمارش و بیان حروف الفباست و بدینمعنا میباشد که اگر در معجزه و الهى بودن قرآن تردید دارید، با همین حروف که قرآن از آن فراهم آمده، کتابى همانند قرآن و یا دستکم سورهاى مانند سورههاى این کتاب الهى پدید آورید.
دلیل آن این است اولاً: آیات تحدی در سورههایی است که حروف مقطعه دارد و ثانیا: به دنبال حروف مقطعه نام یا وصفی از قرآن آمده است. مثل: «یس * و القرآن الحکیم»[18] و «طه * ما انزلنا علیک القرآن لتشقی».[19]
7ـ علاّمه طباطبایى نظر ویژهاى در این باره ارائه نموده که شایان تأمّل است. ایشان مىفرماید: «با تدبّر در سورههایى که حروف مقطعۀ همسان دارند، روشن مىشود که سورههاى داراى حروف مقطعۀ مشترک، در مضامین و سیاقها نیز با یکدیگر مشابه و متناسب هستند و تشابه ویژه میان سورههاى مزبور مشاهده مىشود، مثلاً در سورههاى داراى «حم » آیههاى اوّل آن با عبارت «تنزیل الکتاب» و یا عباراتى که این معنا را مىرساند، شروع شده یا سورهاى مثل اعراف که با «المص» شروع شده، مطالبى را که در سورههاى «الم» و سورۀ «صاد» مىباشد، در خود جمع کرده، نیز در سورۀ رعد، که با حروف «المر» شروع شده، مطالب هر دو قسم سورههاى «الم ـ الر» وجود دارد. از اینجا استفاده مىشود که این حروف، رموزىاند بین خدا و پیامبر که معناى آنها از ما پنهان است. فهم عادى ما راهى به درک آنها ندارد، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم میان این حروف و مضامینى که در سورههاى هر یک آمده، ارتباط خاصى وجود دارد.»[20]
گفتنى است: روایات تفسیرى معتبر، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بیان مىکنند. چون اینها از قبیل «مثبّتات» هستند، بدینمعنا که هر یک امرى را اثبات مىکند و هیچ یک مفاد دیگرى را نفى نمىکند، پس مطالب آنها قابل جمع است و امکان دارد همۀ آنها درست باشد.[21]
!!!
اهمیت برنامهریزی در زندگی
خانم هاجر رضایی، شمارۀ اشتراک 11832
qچگونه در زندگی برنامهریزی کنیم تا به همۀ اهدافمان برسیم؟
mزندگی و سرمایۀ عمر برای انسان نعمتی بیبدیل و فرصتی بینظیر است که اگر از دست برود، هرگز قابل بازگشت نیست. باید به گذر ثانیههای عمرمان حساس باشیم و آن را رایگان از دست ندهیم. بخشهایی از این سرمایۀ ارزشمند و خدادادی، مثل جوانی و دوران تحصیل، اهمیت بیشتری دارد. زیرا آمادگی و فراغت انسان برای بهرهبرداری مناسب و سودمند، بیش از مواقع دیگر است. به همین جهت به سؤال شما که حاکی از حساسیتتان به این موضوع است، ارج مینهیم و نشانۀ هوشیاری و توجه شما میدانیم.
اولین قدم برای استفادۀ بهینه از فرصت و اوقات فراغت، داشتن یک برنامۀ کارآمد و درست است. زیرا از یکسو به ما شیوۀ صحیح به کار گرفتن فرصتها را میآموزد و از سوی دیگر با نیل به هدفهای کوتاهمدت و میانمدت، رضایت خاطرمان را فراهم میسازد.
برای اینکه بتوانید یک برنامهریزی مناسب برای نیازهای خود تنظیم نمایید، به موارد ذیل توجه کنید:
1. تعیین هدف:
هدفها دو قسمند: گاهی کلّیاند، مثل: رضای خدا، خدمت به مردم، بالا رفتن سطح آگاهی و...، گاهی جزئیاند، مثل: تخصص در یک رشتۀ خاص، مطالعۀ یک کتاب، نوشتن مقاله و... .
لازم است هر دو هدف را مشخص کنیم؛ یعنی همانطور که یک هدف کلی در نظر داریم، اهداف جزئی را هم دقیقاً مشخص کنیم و آن را محور فعالیتهایمان قرار دهیم.
2. تشخیص نیازها، کاستیها و نواقص احتمالی:
باید خواستهها و احتیاجات اساسی خود را به خصوص در آن زمینه روشن کنیم. به عنوان مثال: در یک مقطع مشخص، چه درسی را نیاز داریم بیاموزیم، تا تسلط بر آنها پیدا کنیم.
3. فرصتها و اوقاتی که باید صرف تحقق اهداف برنامه شود، چه میزانی است؟
4. چه روشی مطلوبترین شیوه برای دستیابی به اهداف مورد نظر میباشد؟
5. در مرحلۀ اجرا نیازمند کاربرد چه وسایلی هستیم؟
6. پس از اجرا، به ارزیابی فعالیتهای انجام شده میپردازیم تا میزان دسترسی به اهداف مشخص شود. میزان عدم موفقیت در رسیدن به برنامه را نیز معلوم مینماییم. این مرحله که تحت عنوان بازخورد (فیدبک) نامیده میشود، فرصتی به ما میبخشد تا بتوانیم عوامل ناکامی احتمالی را نیز بشناسیم و از بروز مجدد آن در برنامۀ مورد نظر پیشگیری نماییم.
از آفات برنامهریزی، فقدان تلاش و پشتکار در دستیابی به هدف برنامه است. شاید در ابتدای فعالیت به همۀ موارد مورد نظر دست نیافته، دلسرد شده و از ادامۀ راه باز بمانیم. بیتردید عمل به برنامه، مستلزم چشمپوشی از برخی فرصتهای فراغت، سرگرمیها و تفریحات میباشد، در اینصورت باید خود را سازگار با برنامه نماییم تا بتوانیم به نتیجۀ مطلوبی برسیم.
ممکن است در ابتدا، برنامهریزی با کندی مواجه شود، ولی در جریان عمل به برنامه، به آن عادت میکنیم بهطوریکه به مرور زمان، جزء شخصیت ما میشود. برنامهریزی علاوه بر صرفهجویی در وقت و فرصتهای زندگی، موجب میشود تا خود و نیازهایمان را بهتر و بیشتر بشناسیم. لازمۀ برنامهریزی موفق، انعطافپذیری در عمل به برنامه و نیز نگاه واقعبینانه به کاستیها و ضعفهای موجود در زمینهای است که برنامه تنظیم میکنیم. برنامهریزی تفکر ما را نسبت به زندگی شکل میدهد و تفکر منسجم منتهی به عمل، در زندگی ایجاد میکند.
به منظور داشتن یک برنامۀ منظم، لازم است جدولی تهیه نمایید. ساعات شبانه روز و ایام هفته را (به ترتیب در ستون افقی و عمودی) یادداشت کرده، برای هر ساعتی در هر روز از ایام هفته کار و برنامۀ مناسب آن را یادداشت نمایید. مثلاً چه ساعتی از خواب بیدار شوید؟ ساعتی را به نماز، نرمش، صرف صبحانه و دیگر کارها اختصاص دهید، ساعات درس و کلاس، مطالعه، استراحت، نظافت و... را نیز دقیقاً در جدول بنویسید. خود را موظف کنید طبق جدول تهیه شده که متناسب با تواناییهای خودتان است، عمل نمایید. در این مسیر نیاز به یک عزم و ارادۀ جدی هست که انشاءالله در شما وجود دارد.
!!!
تفاوت حوزههای علمیۀ قدیم و جدید
علیاکبر الازمنینوده، شمارۀ اشتراک 3740
qحوزههای علمیۀ قدیم و جدید چه تفاوتی دارند؟
mحوزههای علمیه قدیم و جدید در زمینههای مختلف تفاوت دارند، از جمله:
1 ـ امکانات
حوزههای علمیۀ قدیم از نظر امکانات (مدارس و پایگاههای فرهنگی) مانند امروز نبودند. در آن عصر طلبهها، مدارس و مکانهای تحصیلی مانند امروز در اختیار نداشتند، حال اینکه امروزه دهها مدرسۀ علمیه در سراسر کشور وجود دارد که طلّاب در آنها مشغول به تحصیل علوم دینی هستند.
2ـ گسترش برخی از رشتهها
امروزه در حوزهها برخی از علوم مانند: تاریخ، ادیان، روانشناسی، زبان و... را تعلیم میدهند که در حوزههای قدیم این رشتهها نبود یا کمرنگ بود. البته فقه و اصول، از علوم مشترک میباشند که در حوزههای قدیم و عصر حاضر تعلیم و تدریس میگردد.
3ـ متون درسی
حوزههای علمیۀ قدیم با حوزههای علمیۀ معاصر از نظر متون درسی و سبک آموزش نیز تفاوت دارند، مثلاً در قدیم کتابهای متعدد و مفصّل مانند مطول (در ادبیات) تدریس میشد که امروزه این کتاب و یا مشابه آن تدریس نمیشود و به جای آنها کتابهای مختصرتر تدریس میگردد. همچنین در گذشته در حوزهها علومی چون پزشکی و... تدریس میشد که اکنون این علوم در دانشگاهها تدریس میشود.
4ـ نظام و سبک آموزش
نحوۀ آموزش طلاب نیز فرق کرده است. امروزه طلاب تحت برنامههای مدارس و با برنامههای درسی منظم به تعلیم علوم حوزوی میپردازند و حال اینکه در زمانهای گذشته اینگونه نبود. همچنین امروزه طلاب از برنامههای نرمافزاری مانند CD، نوارهای درسی و... استفاده میکنند که در سابق این ابزار وجود نداشت.
5ـ نظام اداری
مهمتر از همه اینکه امروزه هر کدام از طلاب، پروندۀ علمی و تخصصی دارند که براساس آن میزان تحصیلات و کارهای دیگر آنان سنجیده و بررسی میشود، حال اینکه این مسئله در زمانهای سابق وجود نداشت یا کمرنگ بود.
6ـ ایجاد گرایشهای تخصصی
امروزه در حوزههای علمیه گرایشهای تخصصی مانند: کلام، فلسفه و... به وجود آمده است و هر کدام از طلاب میتوانند ـ بعد از تمام شدن سطح ـ در رشتههای خاصی تحصیل کنند که این رشتهها در حوزههای علمیۀ گذشته نبود یا بسیار کمرنگ بود.
همچنین تفاوتهایی دیگر وجود دارد که باید در جای خود بدان پرداخته شود. جهت آگاهی بیشتر میتوانید به سایت حوزه نت مراجعه فرمایید.
!!!
مصادیق شرک
سجاد محمودزاده، شمارۀ اشتراک 6013
q مصادیق شرک کدام است؟
mدر این باره شهید بزرگوار، آیت الله دستغیب مطالب منظم و مستدل در کتاب گرانسنگ «گناهان کبیره» بیان داشته که خلاصۀ آن در اینجا بازگو میشود:
شرک ممکن است در چند محور مطرح شود:
1ـ شرک ذاتی: جریان ثنویت از مصادیق بارز این نوع شرک است. آنها دو مبدأ برای عالم قائلاند و معتقدند غیر از یزدان که خالق نیکیهاست، موجودی به نام اهرمن مبدأ شرور در عالم است.
بتپرستی نیز که به صورتهای مختلف مطرح میباشد، از مصادیق شرک است.
همچنین مسیحیان که به سه اصل قدیم به نام: اقانیم ثلاثه (أب، إبن و روح القدس) معتقد هستند، اگر این سه اقنوم را جلوهای از ذات اقدس الهی بدانند، شرک نیست، ولی اگر هر سه را معبود تلقی کنند، از مصداق بارز شرک محسوب میشود، به همین دلیل بعضی از مراجع اهل کتاب را پاک میدانند.
2ـ شرک در مقام صفات: آنچه برخی فرقههای اسلامی نظیر اشاعره تصور کردهاند که قائل به زاید بودن صفات بر ذات هستند، از مصادیق شرک در صفات است.
3ـ شرک در افعال: اگر کسی تصور کند که در جهان آفرینش غیر خدا قدرت دیگری هم مؤثر است و تأثیر آن به طور استقلال میباشد، گرفتار شرک فعلی شده است. این تصور از مصادیق شرک خفی نیز محسوب میشود.
4ـ یکی دیگر از مصادیق شرک این است که امام صادق(ع) فرمود: «از اقسام شرک کسانیکه به خدا ایمان آوردهاند، این است که شخصی بگوید: اگر فلان کس نبود، هلاک شده بودم. اگر فلان شخص نبود، به من فلان چیز نمیرسید. اگر فلان نبود، عیال من ضایع میشد»،[22] اینگونه حرف زدن در واقع شرکآلود و این تصور از مصادیق شرک خفی محسوب میشود.[23]
!!!
دیدگاه اسلام در مورد لذّات
q دیدگاه اسلام و فقه اسلامی در مورد لذات چیست؟
mلذات بر دو نوعاند: لذات حلال و لذات حرام.
لذات حلال به لذتهایی میگویند که از نظر عقلی برای انسان ضرری ندارند و از نظر شرعی نیز منعی وارد نشده است، مانند: ازدواج، تفریحات سالم، استفاده از خوردنیهای لذیذ و... .
لذتهای حرام به لذتهایی میگویند که یا از نظر عقلی ضرر و مفسده برای فرد و جامعه دارد و یا از نظر شرعی از آن نهی شده است، مانند: زنا، تجاوز جنسی، جنایت به ناموس، اموال مردم و... .
!!!
کسب رضای الهی
qبرای کسب رضای حق تعالی و اطمینان از آن، چه راهکارهایی وجود دارد؟
mرضایت و خشنودی خدا امری نسبی است، به این معنا که خداوند مجموعه قوانینی را برای تکامل و پیشرفت بشریت و سعادت و خوشبختی آنان فرستاده است، آن قوانین تشریعی که با وحی و کتاب آسمانی و به صورت تفسیر و تفصیل، توسط اولیای الهی و معصومین در اختیار انسان قرار گرفته، مجموعهای از بایدها و نبایدها را تشکیل میدهد، انسان مؤمن کسی است که با اطاعت از کلیۀ قوانین الهی، رضایت و خشنودی خدا را کسب کند، از سویی میدانیم همۀ انسانها از لحاظ معرفت و شناخت، ایمان و معنویت، اطاعت و تسلیمپذیری عملیِ فرمان الهی یکسان نیستند، خداوند از چهارده معصوم(ع) راضی و خشنود است، چنانکه از سلمان، ابوذر و مقداد نیز راضی و خشنود است، اما میزان و نسبت رضایتمندی خداوند به میزان عمل آنان از لحاظ کمیت، کیفیت، اخلاص و معرفت بستگی دارد. از سویی میدانیم برخی اعمال از ویژگیهای برتری برخوردارند، بهگونهای که میتوان آنها را به عنوان اصول و زیرکارهای جلب رضایت و خشنودی خداوند دانست. باید به قرآن که زبان خداوند است، مراجعه نمود و از زبان او کشف کرد که انجام چه کارهایی موجب جلب رضایت حضرتش میگردد. رضایت و خشنودی خدا در بیش از سی آیه بیان شده است.
به برخی از آیات که تقریباً دربردارندۀ محتوای بقیۀ آیات و بیانکنندۀ همۀ ویژگیهایی است که رضایت خداوند را جلب میکند، اشاره میشود.
رضوان و رضایت خدا شامل کسانی میگردد که:
1ـ ایمان به خدا و قیامت داشته باشند؛
2ـ برای حفظ دینشان در صورت لزوم، خانه و وطن خویش را رها کرده و هجرت نمایند؛
5ـ رضایت خدا را در صدق و راستی (گفتار و عمل) جستوجو کنند.[25]
رابطۀ تقوا و جلب رضایت خدا:
رعایت تقوا در همۀ کارها مخصوصاً حقالناس، موجب رضایت و خشنودی خداوند میشود، اما چون تقوا دارای مراتب و درجات است، قرآن رضایت خداوند را برای تقواپیشگانی بیان میکند که دارای شش صفت ممتاز باشند:[26]
1ـ آنانکه در برابر گفتار و کردار خویش به شدت احساس مسئولیت میکنند. از کیفر گناهان خویش بیمناکند و پیوسته میگویند: پروردگارا! ما ایمان آوردهایم، پس ما را بیامرز و از عذاب آتش رهایی بخش!؛
2ـ تقواسیرتهایی که صبر، استقامت و پشتکار در طاعت خدا، ترک حرام، لذتهای نامشروع و تمامی مصایب و مشکلات را پیشۀ خویش ساختهاند؛
3ـ آنانکه از نفاق، دروغ، تقلب و خیانت دورند و راستگو و درستکارند؛
4ـ آنانکه در راه عبودیت خدا، خاضع و فروتن هستند؛
5ـ آنانکه از نفاق مال و جان خویش دریغ نمیورزند و با اشتیاق از آنچه که دارند، انفاق میکنند؛
6ـ آمرزشطلبان سحرخیزی که به یاد خدا در سحرگاهان به پا میخیزند و در پیشگاه باعظمتش استغفار و طلب آمرزش میکنند.[27]
شکر نعمت و خشنودی خدا:
در برخی آیات آمده که، خداوند از کفران نعمت ناخشنود است. شکر نعمتهای مادی و معنوی، موجب جلب رضایت خدا میگردد.[28]
عملی که موجب رضایت خداوند از حضرت اسماعیل(ع) شد:
قرآن در مورد حضرت اسماعیل(ع) میفرماید: «اسماعیل همواره مورد رضایت و خشنودی پروردگارش بود، چه اینکه او خوش قول و صادقالوعد بود و پیوسته خانودهاش را به نماز و زکات توصیه مینمود.»[29]
در سورۀ توبه میفرماید: رضایت و خشنودی خدا شامل حال مردان و زنان مؤمنی میگردد که:
1ـ در برابر مسلمانان احساس مسئولیت میکنند، یار و یاور یکدیگرند، همدیگر را تأیید و تقویت میکنند؛
2ـ پیوسته امر به معروف و نهی از منکر میکنند؛
3ـ در اقامۀ نماز و برافراشته شدن فرهنگ و محتوای آن تلاش میکنند؛
4ـ زکات مال خویش را میپردازند و از دستگیری فقرا و مستمندان غفلت ندارند؛
دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان او نیز جلب رضایت الهی است. امام صادق(ع) میفرماید: «کسی که برای خدا دوست دارد و برای خدا دشمنی میکند و برای خدا میبخشد، ایمانش کامل است».[31]
خداوند در سورۀ ممتحنه میفرماید: «اگر شما مسلمانان برای رضای خدا و خشنودی او هجرت کردید و جهاد نمودید، پس با دشمنان خدا و دشمنان خودتان، هرگز طرح دوستی نریزید.»[32]
!!!
وظیفۀ مسلمانان در مقابل توهین به مقدسات
q وظیفۀ ما در مقابل توهینکنندگان به مقدسات و دین اسلام چیست؟ چگونه میتوانیم، افکار و ذهن خود را از این آلودگیها دور کنیم؟
mتخریب مبانی فرهنگی و اهانت به شعائر و مقدسات دینی و انقلابی، میتواند علتهای گوناگونی داشته باشد كه به برخی اشاره میكنیم:
1ـ عدم تقیّد به مبانی دینی، انقلابی و باورهای اسلامی؛
2ـ سرسپردگی به غرب یا خودباختگی نسبت به آن؛
3ـ وازدگی از عملكرد نادرست (و یا آنچه به ظاهر نادرست مینماید)، از سوی معتقدین به مبانی دینی و انقلابی و مسئولان؛
4ـ منفعتطلبی و لجامگسیختگی؛
5ـ عدم شناخت درست و عدم دسترسی به اخبار و اطلاعات صحیح، به علت آلودگی در افكار عمومی كه از سوی برخی مطبوعات و یا محافل ایجاد میشود.
وظیفۀ ما :
ـ تثبیت و افزایش روحیۀ غیرتمندی در خود و دیگران؛
ـ شناخت صحیح و انتقال اطلاعات صحیح به دیگران با شیوۀ مناسب هدایتگرانه و دلسوزانه؛
ـ گسترش امر به معروف و نهی از منكر: وظیفۀ ما در صورت جمع بودن شرایط امر به معروف و نهی از منكر، ارشاد و امر به معروف است. در صورت عدم تمكن، باید در جلساتی كه به ارزشهای اسلامی و مقدسات یا مقامات توهین میشود، شركت نكنیم و قلباً یا با زبان از آنها اظهار انزجار نماییم.
با شناخت صحیح مبانی اسلامی و عمل به احکام الهی، میتوانید تا حدودی خود را از این افکار انحرافی حفظ نمایید. ضمناً نباید انتقادهای صحیح افراد را نادیده گرفت. باید آنها را قبول و توجیه صحیحی کرد و گناه را به گردن فرصتطلبان انداخت.
!!!
مرز ایمان
مهدی باقریمیبدی، شمارۀ اشتراک 18432
q«مؤمن کسی است که از مرزهای ایمان بگذرد و به تقوا برسد»، این حدیث از کیست؟ مرز ایمان کجاست و چگونه باید به تقوا رسید؟
m این ترجمه است و عبارت عربی آن روشن نیست تا بتوان آن را یافت و گفت که حدیث است یا نه و در صورت حدیث بودن، از کدام معصوم است.
ایمان، باور و عمل، مطابق باور است، اگر فرصت عمل بیابد. کسی که به یگانگی خدا، معاد و نبوت ایمان داشته باشد و پیامبر زمانش را بشناسد و نبوت او را باور کند و درصدد عمل به دستورهای خدا و رسول برآید، مؤمن است، کسی که به این حقایق یا بعضی از آنها باور نداشته باشد، کافر است و کسی که باور داشته باشد، ولی به اوامر خدا با وجود توان و فرصت، عمل نکند، یا مرتکب نواهی خدا شود، فاسق است.
بنابراین مرز ایمان که وارد شوندگان در آن محدوده و آن مرز، به اولین درجات ایمان رسیده و خارج شدگان از آن محدوده، بیایمان و کافر شمرده میشوند، باور به توحید، نبوت و معاد است.
با عمل به دستورهای خدا و پیامبر و ترک نهیهای خدا و پیامبر، میتوان به تقوا (که درجات بالاتر ایمان است) رسید. تقوا با عمل به واجبات و ترک محرمات حاصل میشود و قوت میگیرد.
!!!
مهمترین اصول زندگی برای جوانان
qچه کارهایی (با توجه به احادیث و...)، برای یک جوان توصیه شده است تا بتواند در زندگی خود، در راه راست قدم بردارد و با توجه به دامهای شیطان، چگونه باید از شرّ اینها دور شود و به طرف خدا بیاید؟
mمهمترین و اساسیترین اصول انسانیت و حافظ و نگهبان امنیت و مرز تعیین کنندۀ مرگ و زندگی از نگاه امیرالمؤمنین(ع) برای هر فرد، جوان و غیر جوان، دو چیز است: یکی ایمان و دیگری خردورزی، عاقبتاندیشی و آیندهنگری در هر کار.
در مورد اهمیت و جایگاه دین میفرماید:«اگر فرد یا جامعهای دین نداشته باشد و گفتار و رفتار و برنامۀ زندگیاش را براساس آموزههای دینی تنظیم نکند، آرامش روحی و روانی و امنیت فردی و اجتماعی نخواهد داشت.»[33]
«فَلا یتهنّأ بحیاة مع مخافة؛[34] زندگی که در آن خوف، ترس و هراس باشد، چه ارزشی دارد.»
کسی که عقل و خرد را ملاک و معیار قرار نمیدهد، او را نباید در زمرۀ زندهها قرار داد، بلکه باید او را با مُردگان مقایسه نمود:«فقد العقل فقد الحیاة ولا یقاس إلاّ بالأموات».[35]
حضرت همیشه به یاران و دوستان خود سفارش میکرد: «کسیکه دنبال بهترین زندگی در دنیاست و آن را هدف و مقصد خود قرار داده است،تقوای الهی را پیشۀ خود سازد. زیرا تقوا مایۀ شادمانی و نهایت آرزوی کسانی است که به لطف و نظر خدا امیدوارند. پناهگاه اطمینانبخش پناهجویانی است که پس از فرار و سرگردانی به آن پناه آوردهاند.»[36]
فرمود: «تقوا را درونتان بنشانید و نهادینه کنید و بارورش سازید. به یاد خدا باشید. نیّت عملتان را برای خدا خالص کنید تا بدینوسیله بهترین زندگی را داشته باشید. خود را به ساحل نجات برسانید و رستگار گردید.»[37]
قرآن کریم زندگی موفق و پاک را در سایۀ ایمان پاک و عمل صالح، معرفی کرد: «حیات طیّبه و زندگی پاک، نتیجۀ ایمان و عمل صالح است.»[38]
از نظر قرآن، ایمان و عمل صالح است که به فرد و جامعه آرامش، امنیت، رفاه، صلح، محبت، دوستی، تعاون و مفاهیم سازندۀ انسانی میدهد و از نابسامانیها و درد و رنجها رهایی میبخشد.[39]
«کسانی که در جستجوی عزّت، عظمت، خوشبختی و سعادتند، بدانند که تمام عزّتها از خداست».[40] خداوند آن را به کسی میدهد که از او اطاعت کند. عقیده و گفتارش پاک و کردار و عملش صالح و نیکو باشد.[41]
از اینرو خداوند به بندگانش خطاب میکند: «منم عزیز، هر کس عزّت دو جهان را میخواهد، باید از من اطاعت کند.»[42]
امام حسن مجتبى(ع) میفرماید: «هرگاه بخواهی بدون داشتن قوم و قبیله، عزیز باشی و بدون داشتن قدرت و ثروت، هیبت و عظمت کسب کنی، از سایۀ ذلّت معصیت و گناه بدرآی و در پناه عزّت اطاعت او قرار گیر.»[43]
* * *
پینوشتها:
1. تفسیر المیزان، ج 7 (ترجمه)، ص 11.
2. مصطفی حسینیدشتی، معارف و معاریف، ج 1، ص 533، مادۀ اجل.
21. آیة الله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 2، ص 69ـ 129. جهت مطالعۀ بیشتر به تفسیر تسنیم آیة الله جوادی آملی، ج 2، ص80 تا 95 و دانشنامۀ قرآن و قرآنپژوهی، خرمشاهی، ج 1، ص 925 مراجعه کنید.
22. تفسیر برهان، ج 2، ص 274.
23. تفصیل این بحث را در کتاب «گناهان کبیره» ج 1، ص 41 ـ 50 مطالعه فرمایید.