يکي از ثمرات اعتقاد به توحيد اين است که مؤمن بينشي يکسان به همه انسانها داشته باشد؛ زيرا همه بنده خدا هستند. تفاوتهاي نژادي، قومي و طايفهاي براي اين است که زندگي اجتماعي در اين دنيا بهتر اداره شود:
يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن ذَکرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير؛[1]«اي مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را جماعتها و قبيلهها کرديم تا يکديگر را بشناسيد، هر آينه گراميترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست، خدا دانا و کاردان است».
پوست سفيد يا سياه و تفاوتهاي خون و زبان در قرآن ملاک ارزش نيست، بلکه تنها وسيله شناخت جوامع است. ملاک ارزش، برخاسته از تفکر توحيدي و پرهيزگاري است. خداي جهان يکي است و به همه بندگانش بهطور يکسان مينگرد، تا وضع خود را تغيير دهند. هر کس تقواي بيشتري دارد، نزد پروردگارش عزيزتر است. اما عدهاي آمدند و گفتند: مليت هم يک ارزش مستقل است و گروهي نيز متوجه نيستند و ميگويند: اهلاً و سهلاً، بايد به نژاد خود افتخار کنيم و به گذشته اجداد خود بباليم. بديهي است هنگامي که مسائل فرعي جزو اصول قلمداد شود رفتهرفته مسائل اصلي و اساسي رنگ ميبازند.
امام خميني(رحمه الله) و شهيد مطهري در سخنان خود بارها بر قرآن، اسلام و خدا تأکيد ميکردند، اما ناگهان با افرادي روبهرو ميشويم که در گفتههاي خود بر مليت، فرهنگ باستاني و... پاي ميفشارند؛ ديگر نميخواهند نام خدا را بر زبان جاري سازند؛ اسلام را کمتر مطرح و رفتهرفته اصلاً آن محوريت را فراموش ميکنند و حرفهاي روشنفکرپسند ميزنند. توجيهشان هم اين است که فرهنگ جهاني امروز مسائل مذهبي