و اعتقاد به عالم برزخ و قيامت را برنميتابد و غربيها از اين حرفها خوششان نميآيد. در فرهنگ اسلامي گفته ميشود:
قُمِ اللَّيلَ إِلا قَلِيلا نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلا أَوْ زِدْ عَلَيهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلا؛[1]«شب را زنده بدار، مگر اندکي را، نيمهاي از آن را يا اندکي از نصف کم کن يا اندکي بر نيمه بيفزاي و قرآن را شمرده شمرده بخوان».
سحرخيزي، استغفار و عبادت، سفارشهاي قرآن است، نه دستورهاي من. کساني که عمر خود را نيمهشبها در عشرتکدهها، تماشاخانهها و... بيهوده ميگذرانند، به هيچ روي اهل سحرخيزي نيستند؛ نميخواهند استغفار کنند؛ اصلاً اين برنامههاي معنوي با طبع و ميل آنان همخواني ندارد؛ تا صحبت شب اول قبر و روز حساب ميشود قيافههايشان را در هم ميکشند که چرا عيش ما را منغص ميکنيد؟! قرآن فراوان بر ياد مرگ تأکيد ميکند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)، فردي را زيرک ميدانند که بيشتر به ياد مرگ باشد، در حالي که اين افراد تا اسم مرگ را ميشنوند عصباني ميشوند. اين دو فرهنگ با هم سازگار نيستند؛ هنگامي که يکي پررنگ شود، ديگري رنگ ميبازد.
امروز در بسياري از نوشتهها و رسانهها به اين واژهها و انديشههاي نهفته در معاني آنها برميخوريم: ناسيوناليسم، سکولاريسم، ليبراليسم، و... و تلاش ميشود که مليتگرايي، آزاديخواهي، بيبندوباري، تفکيک دين از سياست و...، عناصر اساسي فرهنگ ما را تشکيل دهند تا با فرهنگ الحادي جهان هماهنگ شويم! و متأسفانه ديگر از آن عناصر حياتبخش، رشددهنده، معنوي و پوياي اسلام صحبتي نميشود، در حالي که ليبراليسم با اسلام سازگاري ندارد. سکولاريسم دين را برنميتابد. اگر بناست دين از سياست جدا باشد، پس چرا با انگيزه مذهبي کار سياسي کرديم؟ چرا انقلاب کرديم و