مؤمنان راستين، موجب پيروزي مسلمين و اعتلاي اسلام ميشد، و رفتهرفته زمينهاي فراهم ميآمد كه فرهنگ اسلام از حجاز به روم، ايران، افريقا و ديگر سرزمينها راه يابد. ولي اين نه بدان معناست كه ستيز با دين خدا پايان يافته بود و اسلام و حكومت آن، قدرت بيرقيب عالم گشته و حقِ حكومت به دست صاحب و اهلِ آن سپرده شده بود. بلكه در اين ميان، اهل باطل جلوهاي ديگر مييافتند و دشمنان دين در قالب و صورتي ديگر، به ترفندهايي كاريتر بر ضد اسلام ميانديشيدند.
سالهاي پر بركت عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سپري ميشد و منافقان و دشمنانِ داخلي قوت ميگرفتند و به نوعي همسو با دشمنان خارجي، در انتظار فرصتي بودند تا بر ضد دين محمّد(صلى الله عليه وآله) بشورند و نام و ريشة آن را از زمينِ دلها بركنند.
وليّ ستيزي
سال دهم هجري فرا رسيد، و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در راه بازگشت از آخرين حج خود، مأمور شد تا امر ولايت را ابلاغ كند. كاروان صدهزار نفريِ حجاج،[1] روز هجدهم ذيحجه به منطقة غدير رسيد و پيامبر فرمان توقف داد و فرمود رفتگان باز گردند و صبر كرد تا ماندگان برسند. پس از جمع شدن مسلمانان، حضرت هنگام ظهر بر فراز منبري از جهاز شتران رفت و در حضورِ نزديك به صدهزار نفر، علي(عليه السلام) را ـ با فرمان خداوند ـ به عنوان امام و جانشينِ پس از خود معرفي كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَليٌ مَولاه...؛[2] «هركس من
[1] دربارة شمار حجاج كاروان پيامبر روايتهاي مختلفي بر جاي مانده است. برخي ديگر از اين روايات، شمار حاضران را 90 هزار بعضي ديگر 114 هزار يا 120 هزار يا 124 هزار نفر ذكر كردهاند. ر.ك: ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 5، ص 8 . [2] محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 37، ص 209.