توحيد و مدعاي دعوت، و نيز با اصل نبوّتِ فرستادگان خدا مخالفت ميكنند و با شيوههاي متنوعي مانع ابلاغ رسالت و دعوت آنان ميشوند. همچنين در فعاليتهاي اصلاحي و ديگر اموري كه جزو وظايف پيامبران بر شمرده شد كار شكني ميكنند و به صراحت با آنان عناد ميورزند. به اين ترتيب، اين دسته دشمنان اعمّ از كساني هستند كه از درون جامعة حوزة دعوتِ آنان برميخيزند يا از بيرون مرزها به مبارزه و فعاليت ميپردازند.
دشمنان نقابدار
پس از آنكه پيامبران با تحمل مرارتهاي دعوتِ ابتداييشان موفق ميشدند در امّت خود، حركتي اجتماعي پديد آورند، و به نوعي قدرت را به دست ميگرفتند يا موفق ميشدند حكومتي ديني بر پا سازند، كساني پيدا ميشدند كه در ظاهر خود را پيرو و طرفدار آنان قلمداد ميكردند ولي در باطن و به طور پنهاني با انبيا و تعاليم و فعاليتهايشان دشمني ميورزيدند. اينان نيز به شيوههايي مخصوصِ خود بر ضد دين خدا و فرستادگان او ميجنگيدند. فتنة سامري بر ضد دعوت موسي(عليه السلام) از اين دست دشمنيهاست.[1]
بزرگترين دشمنان اسلام در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)
اگر چه با نگاهي دقيق، دشمنان اسلام در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز ميتوان به دو دستة مزبور تقسيم كرد؛ ولي در آن روزگار، فعاليت منافقان در
[1] پس از آنكه موسي به شوق مناجات پروردگار و دريافت احكام تورات، پيش از بزرگان قوم بنياسرائيل به ميعادگاهِ طور شتافت، سامري كه به ظاهر از قوم بنياسرائيل و پيروان موسي(عليه السلام) ولي در باطن فردي منحرف و منافق بود، بنياسرائيل را چنان فريب داد كه به گوساله پرستي روي آوردند. او مجسمهاي زرّين ساخت كه شكل و صدايي شبيه گوساله داشت. سپس با استفاده از ضعف اعتقادي بنياسرائيل و فقدان حضرت موسي(عليه السلام)، آن مجسمه را خداي آنان و خداي موسي خواند (طه،88) و به اين ترتيب آنان را به شرك واداشت (برگرفته از: ناصر مكارم شيرازي، ، ج 13، ص 267ـ292).