براي استثمار ملّتها و غارت منابع سرزمينهايشان، شيوة مقرون به صرفهاي نيست؛ چراكه اين شيوه هزينهها و مشكلات فراواني پيش روي آنان مينهاد. از اين روي، آنان با مطالعات فراوان و با استفاده از تجربيات گذشته به اين نتيجه رسيدند كه با نفوذ در دستگاه حكومتي كشورها و اِعمال فشارهاي داخلي و خارجي، افرادي خودفروخته، قدرتطلب، مال دوست و ضعيف النفس را بر سر كار آورند، و به اين ترتيب، خود، زمام قدرت را در اين كشورها به دست گيرند و آنگاه از طريق اهرمهاي حكومتي، مطامع خود را بر ملّتها تحميل كنند و نيروها و ثروتهاي آنان را به تاراج برند.
بر اين اساس، قدرتهاي سلطهطلبِ بيگانه، فردي قدرتطلب، بيسواد و گمنام، همچون رضاخانِ ميرپنج را از محيطي غير فرهنگي انتخاب كردند و به قدرت رساندند،[1] تا از سويي خواستهها و دستورات آنان را بيچون و چرا به اجرا درآورد، و از سوي ديگر با قهر و قساوت، حركتها و قيامهاي ضد استعماري را سركوب كند. اينچنين بود كه رضاشاه، پس از به قدرت رسيدن، آيينها و مراسم مذهبي را ممنوع كرد و كوشيد تا احكام نوراني قرآن و آثار رسالت را محو و نابود گرداند.[2] اما امام خميني با آگاهي كامل از اين توطئة استعماري، به شيوههاي گوناگون، پرده از چهرة سلطنت و صاحبان آن بر ميداشت.[3]
تضعيف باورهاي ديني
در جوامع ديني و كشورهاي اسلامي، سلطه بر ملّتها بسي دشوارتر از سلطه بر زمامدارانِ حكومتهاست، و تنها به ضرب و زور اسلحه و قدرت نظامي نميتوان امّتهاي مسلمان را به بند كشيد؛[4] بلكه براي نفوذ در اين جوامع و غلبه بر آنها