به اين ترتيب ماركسيستها جنگهاي جهاني، منطقهاي، و درگيريهاي محلي و قبيلهاي را بر اساس نزاع بر سر منافع مادي و در اختيار گرفتن ابزار توليد تفسير كردند.
اين ديدگاه ـ همان طور كه امام خميني(رحمه الله) سالها قبل پيشبيني كرده بود [1] بهخصوص پس از فروپاشي نظام سوسياليستي در شوروي و برخي كشورهاي مهم بلوك شرق محكوم به شكست شده و رو به اضمحلال است.
اما مكتب اسلام بدون آنكه نقش قدرتطلبي و منفعتجويي و... را در بروز تعارضات و جنگها انكار كند، تبييني عميقتر و بنياديتر ارائه ميدهد و به جنگها و ستيزهجوييها از زاويهاي ديگر مينگرد.
بنا بر آنچه گذشت، انسان در منظر اسلام، موجودي است انتخابگر، كه از درون و بيرون خود تحت تأثير جاذبههاي مختلفي قرار دارد. از يك سوي، عقل و وحي و فرشتگان وي را به سوي حق ميخوانند و او را به هدايت خداوندي رهنمون ميشوند، و از سويي ديگر، غرايز حيواني و هواهاي نفساني و وسوسههاي شيطان او را به جانب خود و طريق ضلالت ميكشند.
به اين ترتيب، درون آدمي نزاعي شديد بين اين قوا در ميگيرد، و او به ارادة خود، سرانجام پاي در مسير حق و نور ميگذارد و در مسير كمال خويش به راه ميافتد، يا به عكس، تسليم خواستههاي نفس و فريبهاي شيطان شده، باطل را برميگزيند. حاصل اين نزاع، هرچه باشد، انسان را عضو حزب حق يا باطل ميسازد. اما هرچند كه اين نزاعهاي دروني اغلب ادامه مييابند و آدمي را، هر دَم، از جانب حق به سوي باطل يا به عكس ميكشانند، به هر روي انسان در هر زمان يا عضو جرگه حق است يا در گروه باطل. به همين ترتيب شبيه اين نزاع دروني، در بيرون نيز درميگيرد و كشمكشهاي بين انسانها نيز در حقيقت جلوهاي از همان تعارض حق و باطلي است كه در اندرون انسانها غالب آمده و