مهلت يافت. شيطان سپس به عزّت خداوند سوگند خورد كه همة انسانها را ـ جز بندگان خالص خدا ـ گمراه خواهد كرد.[1]
خاستگاه نزاعها و جنگهاي بشري
آيا هيچ برههاي از تاريخ ميتوان سراغ داد كه بشر در صلح و آرامش كامل زيسته باشد؟ آرامشي نسبي چطور؟ چه عواملي موجب تنش و درگيريها ميشوند و ثبات و صلح را بر هم ميزنند؟ آيا ميتوان قاعده يا عاملي كلّي يافت كه تمام دلايل فرعي و جزئي و موردي را در بر گيرد، و همة عاملهاي ديگر، نمود يا جلوهاي از آن علتِ اصلي به شمار آيند؟
اينها سؤالاتي است كه از ديرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته و بهخصوص در حوزههاي جامعهشناسي و انسانشناسي به آنها پرداخته شده است، و هر مكتبي بر اساس مباني خود كوشيده تا براي اين پرسشها، پاسخهايي متقن و درخور بيابد.
براي مثال ماركسيستها در قالب ماترياليسم تاريخي، بسيار به اين موضوع پرداختهاند و نزديك به نيم قرن جهان را در تسخير نظرية خود گرفتند. آنان بر اين باور بودند كه تضاد طبقاتي ميان مردم موجب پديد آمدن نزاعها و كشمكشهاست و اين درگيريها، در ادامه، به جنگها وخونريزيها ميانجامد؛ اما در نهايت با حذف اختلاف طبقاتي وتشكيل «كمون نهايي» است كه حكومتها از ميان برداشته ميشوند و جنگ و خونريزي پايان ميگيرد.