به عبارت ديگر مسئله فهميدن و انتقال معنا از الفاظ يا گزارهها، فقط به مقصود گوينده بستگي ندارد، بلكه امر مشتركي ميان گوينده و شنونده است، و الفاظ به تنهايي نميتوانند مرادِ گوينده را به مخاطب منتقل سازند.[1]
با اين مبنا، هر كسي بر اساس پيشدانستههاي خود، از يك گزاره معنايي را برداشت ميكند، و بشر از آنجا كه ذهنياتي پيشيني دارد و اين ذهنيات نيز در افراد مختلفْ متفاوت است، هرگاه به قصد فهم سخن يا متني تلاش كند، ذهنيات او نيز در اين فهم اثر ميگذارد.
در نتيجه هر كلامي فهمهاي متعددي، برابر با تعداد فهمكنندگانِ آن خواهد داشت، و همگيِ آنها نيز درست خواهند بود. بر اين اساس، نميتوان كلامي سراغ داد كه همه مردم ـ هر چند هيچ غرض سوئي هم نداشته باشند ـ معناي واحدي از آن بفهمند، و فرض فهمِ معناي واحد ناممكن است.[2]
اين مبنا را همچنين براي ضربه زدن به فرهنگ ديني و اساس شريعت، در حوزة آموزههاي وحياني نيز سرايت دادهاند. بر اين اساس، آدمي از وحي الهي حقيقت واحد و ثابتي درك نميكند و حتي خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز به اين دليل كه يك انسان است، در حقيقت، فهم و برداشت خود را به نام قرآن براي مردم بيان كرده است. به اين ترتيب، فهم رسول(صلى الله عليه وآله) نيز فهمي شخصي و
[1] در اين زمينه بايد توجه داشت كه اولاً، گرچه نميتوان احساسات دروني خود را عيناً به ديگري منتقل كرد، از راه ذكر قراين و آثار و لوزام، اين احساسات قابل شناساندن است؛ ثانياً، آيا ميتوان پذيرفت كه در زمينة مباحث رياضي، منطقي، فلسفي و ديگر علوم، از طريق الفاظ و گزارهها نميتوان معاني را به ديگران منتقل ساخت؟
براي آشنايي بيشتر با اين نظريه و نقد آن مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، تعدّد قرائتها، نگارش غلامعلي عزيزيكيا، ص 53 ـ 59.