شيخ براي تأكيد بيشتر بر مقصود بالاصاله بودن انواع براي طبيعت، مثالي ميزند و ميگويد: مفهوم لون يك مفهوم جنسي است كه تحت آن انواعي مثل بياض و سواد و... مندرج است. هيچكس نميتواند بگويد كه در طبيعت، ماهيت جنسي لون، اعرف از طبيعت نوعي سياه و سفيد و امثال آنهاست. خير، بلكه طبيعت كليه عالم هدفش اين است كه طبايع انواع، محقق شود و اين طبيعتهاي نوعي نسبت به طبيعت كلّيه عالم، «طبايع جزئيه» شمرده ميشوند و اين طبايع نوعيه جزئيه افراد خود يعني طبايع شخصيه را پديد ميآورند. ضمناً شيخ اشاره ميكند به اينكه طبايع نوعيه جزئيه، مقوِّم طبيعت كليّه عالم نيستند و ذاتي نظام عالم شمرده نميشوند.
قوله: «أعني بالقياس إلي عقولنا...»
مراد از ادراكي كه محقِّق طبايع نوعي باشد، عبارت است از ادراكي كه حقيقت طبيعت نوعي را به صورت يك ادراك كلّي عقلي دريابد، نه فرد منتشري كه در خيال ترسيم ميشود و شبيه تصور جزئي كمرنگ است و ادراك كلّي نيست. منظور شيخ اين است كه طبيعت كلّي جنس براي عقل ما كه مدرك كلّيات است اعرف و اقدم از طبيعت كلي نوع است.
حاصل آنكه در ميان كلّيات هرچه عامتر است از قصد اوّليه طبيعت، دورتر است، امّا براي عقل نزديكتر و قابل دركتر است. و لذا براي عقل ما جنس، اقدم است و براي طبيعت، نوع اقدم است. البته بايد توجه كرد كه در مرحله اخذ مدركات، جزئيات محسوس نسبت به كليّات تقدّم دارند، گرچه در طبيعت متأخر از مقصود اوّليه يعني طبايع نوعياند. پس از مرحله اخذ اوليه كليات از راه جزئيات محسوس، در بين خود كليات، مفاهيم عامتر مثل جنس نسبت به مفاهيم اخص مثل نوع اقدم عند العقلاند گرچه طبيعتِ نوعي اقدم عند الطبيعة است.
قوله «فإذا إنتهينا إلي الأنواع...»
منظور از اين عبارت اين است كه ما در علوم برهاني وقتي از كلّيّات جنسي شروع ميكنيم و به شناخت انواع ميرسيم، ديگر سراغ شناخت اشخاص و جزئيات نميرويم، چراكه سروكار اين علوم با كلّيّات است و در قواعد علمي، حالات و عوارض افراد و اشخاص مورد بحث قرار نميگيرند. پس در علوم برهاني نهايتاً به انواع ميرسيم كه اعرف عند الطبيعة هستند[1].
[1] نگاه كنيد به: ارسطو، طبيعيات، ترجمه و مقدمه مهدي فرشاد، تهران، اميركبير، 1363 ش، ص 53. و ابن سينا، پيشين، ص 8.