النوع، فيلزمها طبيعةُ الجنس علي سبيل المقصود بالضرورة أوبالعرض و ذلك لأنّ النوعَ هو المعني الكاملُ المحصَّل، و أمّا طبيعةُ الجنس وحدَها فلا يمكن أن يوضع لها في الوجود تحصيلٌ. و الطبيعة تَقصد الكاملَ المحصَّلَ الّذي هو الغايةُ. و أيضاً لوكان المقصودُ طبيعةَ الجنس بذاتها لما تكثّرتْ أنواعُ الجنس في الطبيعة، و وقع الإقتصارُ علي نوع واحد.
ترجمه
آنچه اقدم در نزد ماست چيزي است كه ما نخست به آن ميرسيم و آنچه اقدم طبعي است چيزي است كه اگر منتفي شد، ما بعد آن نيز منتفي ميشود، امّا عكس اين رابطه برقرار نيست. و آنچه كه براي ما معروفتر است اقدم براي ما نيز خواهد بود. و اعرف نسبت به طبيعت، اشيائي هستند كه طبيعت، قصد تحقق آنها را در جهان دارد. پس اگر كليات در كنار جزئياتِ محسوس ملاحظه شوند، محسوسات جزئي براي ما هم اقدم و هم اعرف خواهند بود; زيرا اولين چيزهايي كه ما با آنها برخورد داريم و آنها را ميشناسيم محسوسات و صور خيالياي هستند كه از آن محسوسات ميگيريم و سپس از آنها مفاهيم كلّي عقلي را شكار ميكنيم و امّا اگر كليات نوعي در كنار كليات جنسي ملاحظه شوند، كليات جنسي طبعاً اقدماند ولي نسبت به طبيعت، اعرف نيستند، و نيز كليات جنسي براي عقول ما اقدم و اعرف خواهند بود و كليات نوعي براي ما متأخرتر و كمتر شناخته شدهاند. اين، به جهت اين است كه ماهيت جنسي اگر منتفي شود، ماهيات نوعي نيز منتفي ميشوند هرچند ماهيت جنسي از آن جهت كه كلّي است ـ نه فقط از اين حيث كه ماهيّتي است ـ قائم به انواع است.
پس ماهيات اجناس از اين جهت بر ماهيات انواع تقدم دارند. امّا نسبت به طبيعت، آنچه كه اعرف است ماهيت نوعي است; زيرا آنچه كه طبيعت قصد ايجاد آن را دارد، طبيعت جنسي نيست، بلكه طبيعت نوعي است. آنگاه لازمه اين طبيعت نوعي، طبيعت جنسي است كه مقصود به قصد ضروري يا مقصود بالعرض است. اين به جهت اين است كه «نوع» معنايي كامل و محصّل دارد و امّا ماهيت جنسي به تنهايي امكان ندارد كه در عالم وجود، تحصّلي داشته باشد. و طبيعت همواره امر محصَّل و كاملي را كه غايتِ نهايي است مقصود خود قرار ميدهد.