اما اگر نظر به واقع داشتيم و گفتيم ملاك تأليفي بودن قضيه اين است كه محمول عينيت و واقعيتي غير از تحقّق موضوع داشته باشد مثل وقتي كه ميگوييم «فلان جسم سفيد است» كه جسميّت، واقعيتي جداي از واقعيتِ سفيد دارد ـ آن، جوهر است و اين، عرض ـ در اين صورت بايد بگوييم قضيه «الف هست» داخل در هيچ يك از دو نوع مذكور نيست نه تأليفي (به معناي اخير) است و نه تحليلي، و بنابراين تقسيم دوگانه كانت جامع همه اقسام قضايا نيست. توضيح آنكه وقتي ميگوييم «انسان موجود است» /يا به تعبير دقيقتر «انسان هست»/ در اينجا محمول و موضوع دو واقعيت جدا ازهم نيستند بلكه دو مفهوماند كه از يك مصداق حكايت دارند، بنابراين قضيه فوق تأليفي به معناي اخير نيست.
در عينِ حال محمولِ «موجود» در تعريف ماهيتِ انسان هم اخذ نميشود، پس تحليلي هم نيست. ولي كانت هليات بسيطه را «قضيه حقيقي» نميداند بلكه آنها را «شبه قضيه» ميشمارد.
در اينجا ميتوانيم از دو اصطلاح «تأليفي انتزاعي» و «تأليفي انضمامي» استفاده كنيم و عجالتاً بگوييم قضيهاي مثل «انسان حيوان است» قضيهاي است تحليلي و قضيهاي مثل «انسان شاعر است» قضيهاي است، تأليفي انضمامي و قضيه «انسان موجود است» قضيهاي است تأليفي انتزاعي.
تعريف قضاياي تأليفي انضمامي
مراد از تأليفي انضمامي آن است كه محمول امري منضم به موضوع باشد و واقعيتي جداي از آن داشته باشد مثل سفيدي نسبت به جسم، و مراد از تأليفي انتزاعي آن است كه محمول امري منضم به موضوع نبوده، واقعيتي جداي از آن نداشته باشد مثل موجوديت براي انسان. قدما محمولات قسم اوّل را «محمول بالضميمه» و محمولات قسم دوّم را «خارج محمول» يا «محمول من صميمه» ناميدهاند.[1]
نكته
ممكن است بگوييم هليات بسيطه تحت هيچ يك از سه قسم فوق قرار نميگيرند و خود قسم چهارمي از قضايا به شمار ميروند. توضيح اينكه وقتي مثلا ميگوييم: «الإنسان ممكن» در اينجا ميتوان گفت كه صفتِ امكان نه از ذاتيات انسان است و نه خارجاً عينيتي جداي از انسان دارد بلكه محمولي است كه از صميم انسان، انتزاع و بر آن حمل ميشود، يعني چون
[1] و الخارج المحمول من صميمه، يغاير المحمول بالضميمة. نگاه كنيد به: شرح منظومه، ص29.