پيشتر به قضاياي ثنائي و ثلاثي اشاره كرديم. برخي از فلاسفه جديد همچون هيوم و بخصوص كانت به اين مسئله توجه كرده، با بيان ديگري به تحليل اين مسئله پرداختهاند كه مثلا وقتي ميگوييم «الف هست» اين چه نوع قضيهاي است و با قضيه «الف، ب است» چه تفاوتي دارد.
ممكن است قضاياي تحليلي و تركيبي (يا تأليفي) را به اين صورت تعريف كرد كه مراد از قضيه تحليلي قضيهاي است كه در آن محمول از بطن موضوع استنباط شود و داخل در ماهيت و ذات آن باشد. مثلا وقتي ميگوييم: انسان حيوان است، در اينجا حيوان داخل در ماهيت انسان و جنس آن است. در نتيجه قضاياي تحليلي بالبداهة صادقاند چراكه محمول در آنها نسبت به موضوع، ذاتي باب ايساغوجي شمرده شده، در تعريفِ موضوع اخذ ميشود و ميدانيم كه «ذاتي كل شي بيّن الثبوت له»: ثبوت ذاتي براي ذات محتاج دليل نيست. و مراد از قضيه تأليفي آن است كه محمول در آن از ذاتياتِ موضوع نباشد و در تعريفِ حقيقي و حد تام آن اخذ نشود، يعني از عرضياتِ موضوع محسوب شود.
با توجه به تعاريف فوق قضيه «الف هست» لاجرم بايستي از قضاياي تأليفي محسوب شود چراكه هستي داخل در ماهيت هيچ شيء نيست و خارج از ذات آن محسوب ميشود. اما سؤالي كه در اينجا مطرح است اين است كه ملاك اصلي و دقيق تحليلي و يا تأليفي بودن يك قضيّه چيست؟ اگر صرفاً نظر به مفهوم داشتيم و گفتيم كه ملاك تأليفي بودن قضيه اين است كه محمول در تعريفِ موضوع اخذ نشود، در اين صورت تقسيم دوگانه كانت براي قضايا تقسيم جامع و درستي است.
[1] نگاه كنيد به: آموزش فلسفه، ج1، درس پنجم و ششم. [2] نگاه كنيد به: كانت، فر دريك كاپلستون، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص52. ـ تمهيدات، ايمانوئل كات، ترجمه غلامعلي حداد عادل، همراه با مقدمه و توضيحات، مركز نشر دانشگاهي، تهران، چاپ اول 1367، ص96 ـ مباني و تاريخ فلسفه غرب، هالينگ ديل، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، ص158 ـ كليات فلسفه، ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمه دكتر مجتبوي، ص241.