خانههاى آنها رفت و با يادآورى داستان غدير و موارد ديگر، از آنها خواست براى شهادت بر اين كه خلافت حق آن حضرت است در مسجد حاضر شوند؛ اما مردم همراهى نكردند. هم چنين حضرت زهرا(عليها السلام) در مسجد بر مردم احتجاج كردند و حجت بر مردم تمام شد. در عين حال و على رغم سكوت ظاهرى، اميرالمؤمنين(عليه السلام) در زمان خلفا در هيچ جنگى شركت نكرد و هيچ منصبى را از طرف آنان نپذيرفت؛ براى آن كه معلوم باشد اين حكومت را به رسميت نمىشناسد؛ گرچه براى آن كه اختلاف در جامعه اسلامى پيش نيايد در ظاهر با آنها بيعت كرد.
ترديدى نيست كه مخالفت آگاهانه با حضرت على(عليه السلام) مساوى با كفر است. كسى كه حكم خدا را آگاهانه رد كند، قطعاً در باطن كافر است، گرچه در برخى صور حكم به كفر ظاهرى او نشود. بر اين اساس، و با توجه به اين كه حضرت على(عليه السلام) از جانب خداى متعال براى حكومت نصب شده بود. بايد بگوييم جامعهاى كه اين حكم خدا و حق على(عليه السلام) را ناديده گرفت جامعهاى كافر بود (هر چند كفر باطنى باشد). اكنون با عنايت به اين مسأله، سؤالى كه پيش مىآيد اين است كه چرا با اين همه، حضرت على(عليه السلام) مىخواست آن جامعه كافر را حفظ كند؟!
در پاسخ مىتوان گفت، اسلامى و غيراسلامى بودن جامعه از امور تشكيكى است و مراتب دارد و به اصطلاح، امر آن داير بين «همه يا هيچ» نيست. زمانى، تمام احكام اسلام در جامعه اجرا و تمام ارزشهاى اسلامى پياده مىشود و در رأس آن هم امام معصوم(عليه السلام) است؛ اين جامعه ايده آل و