اساس اين ملاك، در اين زمان ما بايد كسانى را كه موافق اسلام و نظام اسلامى هستند ـ چه خويش و چه بيگانه ـ مثل جان خود دوست داشته و از ايشان حمايت كنيم، و كسانى را هم كه با اين نظام مخالفند و در صدد براندازى آن هستند و عليه آن توطئه مىكنند دشمن بداريم و با آنان مخالفت كنيم؛ كسانى كه نمىخواهند احكام اسلامى اجرا شود و با صراحت مىگويند ما طرفدار سكولاريزم و تفكيك دين از سياست هستيم. آنان دين را به حاشيه مىرانند و معتقدند دين نبايد در متن زندگى مردم جايى داشته باشد.
علت مخالفت اين گونه افراد با ولايت فقيه و شوراى نگهبان نيز اين است كه اين دو، با دموكراسى مورد نظر آنها سازگار نيستند. البته مشكل اصلى آنها اسلام است و گاهى نيز تصريح مىكنند كه در مورد دموكراسى، مشكل ما با اسلام است و بايد اسلام را برداريم تا بتوانيم كشورى دموكراتيك داشته باشيم! مبلّغ و مظهر اسلام نيز روحانيت است. از اين رو براى كنار زدن اسلام بايد با روحانيت مقابله كرد و آن را كنار زد. يكى از پايگاههاى مهم اجرايى روحانيت نيز شوراى نگهبان است كه مانعى مهم بر سر راه اسلام زدايى و سكولاريزه كردن جامعه است. بنابراين براى كنار زدن اسلام حتماً بايد كارى كرد كه بساط شوراى نگهبان برچيده شود. هم چنين به طور كلى بايد موادى از قانون اساسى، نظير اصل ولايت فقيه، را كه به نحوى متضمن حفظ اسلاميت نظام است به چالش كشيد و براى حذف يا تغيير آنها تلاش كرد. از اين رو اصلاحات مورد نظر آقايان در حقيقت اين است كه اسلام را كنار بزنند و فرهنگ و شيوه زندگى مردم ما را به شكل غربى درآورند و كشورى ايده آل مثل آمريكا بسازند!! آمريكا نيز