است الاهى، به بستگان و خويشان خود احساس محبّت و صفا مىكند و به اظهار و ابراز آن مىپردازد؛ ولى متأسفانه كار اينان به جايى رسيد كه به اين كشش فطرى پشت كرده و با قطع رحم، سزاوار لعن قرآن كريم گشتند:
فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الأَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمى أَبْصارَهُمْ؛[1] پس آيا غير اين از شما انتظار مىرود كه اگر به حكومت رسيديد (يا بنا بر قول ديگر، سر از جنگ برتافتيد)، به فساد و تباهى در زمين بپردازيد و قطع رحم نماييد. چنين كسان را خداوند لعنت نموده پس (گوش) آنها را كر، و چشمشان را كور نموده است».
امام سجاد(عليه السلام) در حديثى،[2] مخاطب را از همنشينى با فردى كه پيوند خويشاوندى را گسسته باشد برحذر داشته و استدلال به ملعون بودن وى در سه جاى قرآن نمودهاند: يكى آيه فوق؛ مورد دوم، رعد (13)، 25 و مورد سوم، بقره (2)، 27.
در تاريخ از كسانى ياد شده كه براى حفظ قدرت و سلطنت به فرزند، برادر و خواهر خود خيانت كردهاند. بعضى از آنها چشم پسر خود را از ترس اينكه رقيب سلطنتش شود، نابينا كردهاند. همچنين جنگ امين و مأمون[3] و شكنجههاى نادر به فرزند خود، معروف است.
[1] محمّد(صلى الله عليه وآله) (47)، 22 و 23. [2] اصول كافى، ج 2، ص 279، حديث 7 و تفسير برهان، ج 7، ص 217، حديث 2. [3] مرحوم حاج شيخ عباس قمى در تتمة المنتهى، به صورت مشروح سرگذشت اين دو برادر را نقل كردهاند. خلاصه آن، چنين است: هارونالرشيد، در زمان حيات خود براى پسرش امين بيعت گرفت، و پسر ديگرش مأمون را كه شش ماه از وى بزرگتر بود، وليعهد او قرار داد. پس از مرگ وى در سال 193، امين به تخت نشست و پس از هجده روز، درصدد خلع برادرش مأمون از ولايتعهدى و جايگزين كردن پسر خود موسى برآمد؛ از اين رو على بن عيسى بن ماهان را براى دفع مأمون با لشكرى عظيم به خراسان فرستاد. طاهر بن حسين در رى با او درگير شده و او را كشت و جريان را به مأمون گزارش داد. مأمون نيز ضمن اظهار خرسندى، طاهر و هرثمه را براى از بين بردن امين به بغداد فرستاد. درگيرى دو لشكر، و غارتگرى در بغداد و به كارگيرى منجنيق و سوخته شدن خانههاى فراوان، حاصل چهارده ماه محاصره بغداد بود. سرانجام مردم به ستوه آمدند و طاهر نامهاى به بزرگان شهر نوشته و براى كشتن امين وعده سيم و زر داد. امين نيز به ناچار از هرثمه تقاضاى امان كرده و براى گفتوگو نزد وى رفت؛ ولى جماعتى از سوى طاهر مأمور دستگيرى او شدند و سرانجام وى را به قتل رساندند.
هنگامى كه سر امين را نزد مأمون آوردند، آن را در صحن خانه نصب كرده و لشكريان خود را پس از لعنت بر سر، جايزه مىداد. امين هنگام قتل، سى و سه ساله بود و حكومتِ (حدوداً) پنج ساله خود را سراسر به لهو و لعب و خوشگذرانى سپرى كرد، و همين امر سبب زوال ملك وى شد. تتمة المنتهى، ص 319 ـ 324.