اختلاف بر سر حكومت و ولايت و رهبرى جامعه بود. بنىاميه و بنىعباس مىخواستند حكومت در دست آنها باشد، و اگر كسى در اين امر با آنها منازعه مىكرد و يا احتمال مىدادند كه ممكن است تهديدى براى حكومت آنها باشد به شدت با او برخورد مىكردند و او را از ميان برمىداشتند. به همين دليل هم بود كه با اهلبيت(عليهم السلام) دشمنى مىكردند و آن بزرگواران را يكى پس از ديگرى به شهادت رساندند.
اين همه نيز در حالى بود كه ائمه(عليهم السلام) تقيه مىكردند و رسماً اظهار نمىكردند كه ما مدعى خلافت و حكومت هستيم و زمام ولايت و رهبرى جامعه بايد به دست ما باشد. در حالى كه چنين اظهارى نمىكردند بلاهايى بر سر آنان آمد كه شاهد آن هستيم، و اگر علناً چنين ادعايى را مطرح مىكردند قطعاً دشمنان آنها نمىگذاشتند هيچ اثر و هيچ اسم و رسمى از شيعه و اهلبيت(عليهم السلام) باقى بماند. اين تشيعى كه امروزه به ما رسيده و همين مقدار از معارف اهلبيت(عليهم السلام) كه در دست داريم، در اثر تدبيرها و تلاشهاى شبانهروزى اهلبيت(عليهم السلام) است. همان گونه كه بقاى اصل اسلام نيز مرهون تدابير و تعاليم اهلبيت(عليهم السلام) است و اگر نبود تلاشهاى آن بزرگواران و خوندلهايى كه خوردهاند، امروزه جز نامى از اسلام باقى نمانده بود. درسها و تعاليم اهلبيت(عليهم السلام) و شاگردانى كه تربيت كردند رمز بقا و ماندگارى اسلام گرديد. از اين رو به جز شيعه، ساير فِرَق اسلامى نيز اسلام خود را مرهون تلاشهاى آن بزرگواران هستند.
دو پرسش مهم
به هر حال، اهلبيت(عليهم السلام) كارشان اين بود كه به هر نحو ممكنْ اساس اسلام را