درون جان او سرايت نمىكند، چرا كه دلش در جاى ديگر است و از ته دل خبر نمىشود كه چه گذشت، لذا در پيشگاه خداوند قسم مىخورد كه من از دنيا بىخبرم. بر خلاف دنيا گرايان كه علاقه به دنيا در عمق دلشان نفوذ كرده، بلكه در دل آنها جز شهوت و لذتجويى و آرزوهاى دور و دراز چيز ديگرى وجود ندارد.
خداوند مىفرمايد: راست گفتى اى بنده من، تو با جسد خود در دنيا بودى، ولى روحت نزد من بود و آشكار و نهانت را مىدانم.
چطور ممكن است انسان به امور زندگى خود بپردازد، در فكر تهيه خوراك، پوشاك و ساير احتياجات خود باشد، اما از ته دل به جاى ديگرى توجه داشته باشد! اگر رسيدن به چنين مقامى ممكناست، چرا ما سعى نمىكنيم، حتى براى لحظهاى به زخارف دنيا دل نبنديم و به امور پست و بىارزش دنيا پشتپا بزنيم و دل به خدا بسپاريم؟
رضاى الهى بزرگترين خواسته مؤمن
«سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فيها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْه»
هر چه مىخواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم كنم. اين بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزين، و اين جوار رحمت من است، پس در آن اقامت كن.
گويا آزمايش ديگرى پيش آمده است، محبى بعد از يك عمر تلاش، در راه رسيدن به محبوب و اشتياق ديدار او، اكنون به آرزوى خود رسيده است. خدا به او مىگويد: بنده من، چنين جايگاهى را براى تو فراهم ساختم، اكنون بهشت در اختيار توست، هر جا مىخواهى برو، هر خواستهاى دارى بيان كن، تا به تو بدهم. شايد اگر ما مىبوديم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زيبا و نعمتهاى بهشتى و خوراكىها و نوشيدنىها مىافتاد، مىگفتيم: از آن ميوهها و نعمتها در اختيار ما بگذاريد!