دلبستگى نشان مىدهد؛ در اصطلاح به اين دسته عارف گفته مىشود. البته فرق بين عابد و زاهد و عارف، نويافته و مستحدث است والا براساس اين روايت (حديث معراج)، زاهد شامل عارف نيز مىشود؛ به عبارت ديگر زهد مراتبى دارد كه عارف به بالاترين مراتب آن دست يافته است.
در اين بخش از روايت بيان مىگردد كه زاهدان بر اثر عبادت و شب زندهدارى، صورتشان زرد گشته است، چرا كه كم خوابى رنگ صورت انسان را دگرگون و زرد مىسازد. از طرفى شبها تا به صبح به عبادت مىپردازند و روزها روزه مىگيرند و از بس ذكر خدا بر زبان جارى ساختهاند، زبانشان خسته گرديده است. در نسخه ديگر آمده است: «وَ اَلْسِنَتُهُمْ كَلالٌ اِلاّ مِنْ ذِكْرِ اللّه» يعنى سخن گفتن براى آنان دشوار است و ميل و رغبتى به حرف زدن ندارند؛ ولى از ياد و ذكر خدا خسته نمىشوند.
زاهدان از بس سكوت مىكنند، سينههايشان مجروح مىگردد؛ يعنى آن قدر به خود فشار مىآورند كه گويى با نيزه دلشان را مجروح ساختهاند، تا سخنى از آن خارج نگردد و به مانند كسى كه در ميدان كارزار با دشمن مبارزه مىكند، به مبارزه با دشمن نفس برخاستهاند و هواى نفس را سركوب مىسازند.
«قَدْ اَعْطَوُا الْمَجْهُودَ مِنَ اَنْفُسِهِمْ لا مِنْ خَوْفِ نار وَ لا مِنْ شَوْقِ جَنَّة»
چنانكه اشاره شد، زاهد در اين روايت شامل عارف نيز مىشود و عارفان، اصطلاح «عارف» را در برابر زاهد به كار مىبرند و اينكه در اشعار حافظ و ديگر عرفا زاهد را مذمت كردهاند و به او طعن زدهاند، بدين جهت است كه زاهد از نعمتهاى دنيا چشم پوشيده، به نعمتهاى اخروى دل بسته است، ولى عارف به لذتهاى اخروى نيز دل نبسته است و تنها رضاى محبوب را مىجويد. در اين روايت بيان مىگردد كه عبادت از شب تا به صبح زاهد، روزهدارى، تحمل رنج، خود دارى از گناه و پايمال ساختن هواى نفس، از ترس عذاب الهى و به هواى رسيدن به لذتهاى بهشتى نيست؛ بلكه بدين جهت است كه زاهد خدا را شايسته عبادت يافته است: