واژه «بايد» چه بهصورت معناي حرفي بهکار رود و چه بهصورت معناي اسمي و مستقل، و نيز واژههاي جانشين آن، مانند واجب و لازم، گاهي در قضايايي بهکار ميرود که بههيچوجه جنبهٔ ارزشي ندارند، چنانکه معلم در آزمايشگاه به دانشآموز ميگويد: «بايد کلُر و سديم را با هم ترکيب کني تا نمک طعام بهدست بيايد»، يا پزشک به بيمار ميگويد: «بايد از اين دارو استفاده کني تا بهبود يابي». بدون شک مفاد چنين عباراتي جز بيان رابطه فعل و انفعالات و تأثير و تأثر بين ترکيب دو عنصر با پديد آمدن يک مادهٔ شيميايي، يا بين استعمال دارو و حصول بهبودي نيست، و به اصطلاح فلسفي، واژه بايد در اين موارد، مبيّن «ضرورت بالقياس» بين سبب و مسبب و علت و معلول است؛ يعني تا کار مخصوصي (علت) تحقق نيابد، نتيجه آن (معلول) تحقق نخواهد يافت.
اما هنگامي که اين واژهها در عبارات اخلاقي و حقوقي بهکار ميروند، جنبهٔ ارزشي پيدا ميکنند و در اينجاست که نظريات مختلفي پيرامون آنها مطرح ميشود، ازجمله آنکه مفاد چنين عباراتي بيان رغبت و مطلوبيت کاري براي فرد يا جامعه است و اگر بهصورت جمله خبري هم بيان شود حکايت از چيزي جز همين مطلوبيت ندارد.
ولي نظر صحيح اين است که چنين عباراتي مستقيماً دلالت بر مطلوبيت ندارد، بلکه ارزش و مطلوبيت کار با دلالت التزامي فهميده ميشود و مفاد اصلي آنها همان بيان رابطه عليت است؛ عليتي که بين کار و هدف اخلاق يا حقوق وجود دارد؛ مثلاً هنگامي که يک حقوقدان ميگويد «بايد مجرم را مجازات کرد»، هرچند نامي از هدف اين کار نميبرد، ولي در واقع ميخواهد رابطه بين مجازات و هدف يا يکي از اهداف حقوق يعني امنيت اجتماعي را بيان کند.
همچنين هنگامي که يک مربي اخلاقي ميگويد «امانت را بايد به صاحبش رد کرد»، در حقيقت ميخواهد رابطه اين کار را با هدف اخلاق، مانند کمال نهايي انسان يا سعادت ابدي بيان کند. به همين جهت است که اگر از حقوقدان بپرسيم: «چرا بايد مجرم را مجازات کرد؟» پاسخ خواهد داد: زيرا اگر مجرم به مجازات نرسد جامعه دچار هرجومرج