مفاهيم است که نيروي ذهني ويژهاي آنها را ميسازد، يا اينکه فقط از ميلها و رغبتهاي فردي يا اجتماعي حکايت ميکند، يا اينکه اين مفاهيم هم پيوندهايي با واقعيتهاي عيني دارند و به نحوي از آنها انتزاع ميشوند؟ و آيا قضاياي اخلاقي و حقوقي، قضاياي اِخباري و قابل صدق و کذب و صحت و خطا هستند يا اينکه از قبيل عبارات انشايي ميباشند و درستي و نادرستي دربارهٔ آنها معنا ندارد؟ و در صورتي که صدق و کذبي دربارهٔ آنها تصور شود، ملاک صدق و کذب آنها چيست؟ و با چه معياري بايد حقيقت و خطاي آنها را تشخيص داد؟ و اين بخش از مباحث است که با «شناختشناسي» ارتباط پيدا ميکند و جا دارد که در اين شاخه از فلسفه دربارهٔ آنها گفتوگو شود.
ما در اينجا توضيح مختصري دربارهٔ مفاهيم ساده و تصوري اخلاق و حقوق ميدهيم و در آخرين قسمت از مباحث شناختشناسي، به ارزشيابي قضاياي ارزشي خواهيم پرداخت و ضمناً اشارهاي به فرق بين قضاياي اخلاقي و قضاياي حقوقي خواهيم کرد.
بايد و نبايد
واژههاي «بايد» و «نبايد» که در مورد امر و نهي بهکار ميروند در بعضي از زبانها نقش معناي حرفي را ايفا ميکنند (مانند لام امر و لاي نهي در زبان عربي) و در همه زبانها (تا آنجا که ما اطلاع داريم) جايگزين هيئت و صيغهٔ امر و نهي ميشوند، چنانکه عبارتِ «بايد بگويي»، جانشين «بگوي» و عبارت «نبايد بگويي»، جانشين «نگوي» ميشود. ولي گاهي هم بهصورت مفهوم مستقل و بهمعناي «واجب» و «ممنوع» بهکار ميروند، چنانکه بهجاي عبارت انشايي «بگوي»، جمله اِخباري «واجب است بگويي» يا «گفتن تو واجب است» بهکار ميرود.
اين تفننات کمابيش در زبانهاي مختلف وجود دارد و نميتوان آنها را کليدي براي حل مسائل فلسفي تلقي کرد و مثلاً نميتوان ويژگي عبارتهاي حقوقي و قضايي را انشايي بودن آنها قرار داد؛ زيرا چنانکه ملاحظه شد ميتوان بهجاي عبارتهاي انشايي، جملههاي خبري را بهکار گرفت.