براساس آگاهي از ساخت فطري انسان و همه ابعاد وجودي وي، و با توجه به هدف آفرينش و شناخت عواملي که او را در رسيدن به هدف نهايي کمک ميکند، تنظيم شود و يافتن چنين فرمول پيچيدهاي در توان مغزهاي انسانهاي عادي نيست. آنچه از انديشه ما ميتوان انتظار داشت، شناختن مسائل بنيادي و شالودههاي کلي اين نظامهاست که ميبايست هرچه محکمتر و استوارتر پيريزي گردد؛ يعني شناخت آفرينندهٔ جهان و انسان، شناخت هدفداري زندگي بشر و شناخت راهي که آفرينندهٔ حکيم براي سير و حرکت بهسوي هدف نهايي، فراروي بشر گشوده است. آنگاه نوبت دل به او سپردن است، و سر در راه آوردن، و از راهنماييهاي الهي پيروي کردن، و گام استوار برداشتن، و بدون هيچ ترديد و تزلزلي راه پيمودن و شتاب گرفتن.
اما اگر کساني از نعمت خدادادي عقل بهره نگرفتند، و به آغاز و انجام هستي نينديشيدند، و مسائل بنيادي زندگي را حل نکردند، و به دلخواه خود راهي برگزيدند و نظامي پديد آوردند و نيروهاي خود و ديگران را بر سرِ آن گذاشتند، چنين کساني بايد به پيامدهاي خودخواهيها و نابخرديها و هواپرستيها و کژانديشيها و کجرويهاي خودشان هم ملتزم شوند، و سرانجام نبايد کسي را بر ناکاميها و بدبختيهاي جاودانهشان سرزنش کنند.
آري! يافتن ايدئولوژي صحيح در گرو داشتن جهانبيني صحيح است و تا پايههاي جهانبيني استوار نگردد و مسائل بنيادي آن بهصورت درست حل نشود و وسوسههاي مخالف دفع نگردد، نميتوان به يافتن ايدئولوژي مطلوب و کارساز و راهگشايي اميد بست، و تا «هست»ها را نشناسيم، نميتوانيم «بايد»ها را بشناسيم.
مسائل بنيادي جهانبيني، همان پرسشهاي سهگانهاي است که وجدان بيدار و فطرت آگاه انسان، پاسخهاي قطعي و قانعکنندهاي براي آنها ميجويد. بيجهت نيست که دانشمندان اسلامي آنها را «اصول دين» ناميدهاند: خداشناسي در پاسخ «آغاز کدام است؟»؛ معادشناسي در پاسخ «انجام کدام است؟»؛ و وحي و نبوتشناسي در پاسخ «راه کدام است و راهنما کيست؟».