مورد بررسي قرار گيرد و همه آنها نيازمند به متافيزيک و فلسفه اُولي است، پس بايد از شناختشناسي و هستيشناسي آغاز کنيم و سپس به ساير علوم فلسفي بپردازيم تا پاسخهاي صحيح اين سؤالات و مانند آنها را بيابيم.
مکتبهاي اجتماعي
سرگرداني و حيرتي که دامنگير انسان عصر فضا شده، در مسائل فردي و شخصي، محدود و محصور نگشته و مسائل اجتماعي را نيز دربرگرفته و در مکتبها و سيستمهاي سياسيـ اقتصادي مختلفي متبلور شده است و با اينکه اين نظامهاي دستبافتِ بشر بارها امتحان نارسايي و ناشايستگي خود را دادهاند، هنوز هم جوامع سرگردان بشري دست از آنها برنداشتهاند، و کساني هم که از آنها سرخورده شدهاند، در همان مسيرهاي انحرافي گام برميدارند و بهدنبال دستبافتهاي جديدي از همان قماشها ميگردند، و هربار که «ايسم» تازهاي در صحنهٔ ايدئولوژيها ظاهر ميشود، گروهي گمراه را بهسوي خود جذب ميکند و جنجال و غوغايي به راه مياندازد و طولي نميکشد که ناکام و شکستخورده سقوط مينمايد تا چه وقت با نام و رنگ و بوي ديگري ظاهر شود و عدهاي ديگر را بفريبد.
گويي اين گمراهان نگونبخت، سوگند ياد کردهاند که هرگز به نداي حق گوش فراندهند و سخن رهبران الهي را نشنوند و بر ايشان همي خرده گيرند که چرا دست شما از زر و سيم و زرق و برق جهان تهي است، و اگر راست ميگوييد، چرا کاخهاي سفيد و سرخ جهان در اختيار شما نيست!
آري! اينان دنبالهرو کساني هستند که قرآن کريم داستانهايشان را پيدرپي در گوش جهانيان فروخوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشتِ شوم آنان دعوت کرده است. اما گوش شنوا کجاست؟!
باري! از باب دعوت با شيوه حکمت ميبايست گفت: نظامهاي اجتماعي ميبايستي