ناگفته پيداست که حل صحيح و قطعي آنها مرهون انديشههاي عقلي و فلسفي است، و بدينترتيب از راه ديگري به اهميت و ضرورت مسائل فلسفي، و پيشاپيش آنها شناختشناسي و هستيشناسي پي ميبريم.
راز انسانيت
راه سومي براي شناختن اهميت و ضرورت فلسفه وجود دارد که ميتواند انسانهاي والاهمت و تعاليجو را برانگيزاند، و آن اين است که اساساً انسانيت حقيقي انسان در گرو دستاوردهاي فلسفه است و بيانش اين است:
همه حيوانات با اين ويژگي شناخته ميشوند که افعال خود را با شعور و اراده برخاسته از غرايز انجام ميدهند و موجودي که هيچ نحو شعوري ندارد، از صف حيوانات خارج است. در ميان حيوانات، نوع ممتازي وجود دارد که نه درک او منحصر به درک حسي است و نه اراده وي تابع غرايز طبيعي، بلکه نيروي درککنندهٔ ديگري به نام عقل دارد که ارادهاش در پرتو راهنمايي آن شکل ميگيرد. به ديگر سخن، امتياز انسان به نوع بينش و گرايش اوست. پس اگر فردي تنها به ادراکات حسي قناعت ورزد و نيروي عقل خود را درست بهکار نگيرد و انگيزهٔ حرکات و سکناتش هم همان غرايز حيواني باشد، در واقع حيواني بيش نيست، بلکه به تعبير قرآن کريم از چهارپايان هم گمراهتر است!
بنابراين انسان حقيقي کسي است که عقل خود را در راه مهمترين مسائل سرنوشتساز بهکار گيرد و براساس آنها راه کلي زيستن را بشناسد و سپس با جديت به پيمودن آن بپردازد. از بيانات گذشته معلوم شد که ريشهايترين مسائلي که براي هر انسان آگاه مطرح است و در سرنوشت فردي و اجتماعي بشر نقش حياتي را ايفا مينمايد، همان مسائل بنيادي جهانبيني است؛ مسائلي که حل قطعي و نهايي آنها، مرهون تلاشهاي فلسفي است.
حاصل آنکه بدون بهرهگيري از دستاوردهاي فلسفه، نه سعادت فردي ميسر است و نه سعادت اجتماعي و نه رسيدن به کمال حقيقي انساني.