که با آنها نميبينند و گوشهايي دارند که با آنها نميشنوند، ايشان مانند چهارپايان، بلکه گمراهتر از آناناند، ايشان همان غافلاناند».
آري! اين داستان انسان عصر ماست که همراه با پيشرفت شگرف تکنولوژي، دچار حيرت و سردرگمي شده و نميداند از کجا آمده، و به کجا ميرود، و به کدام سوي بايد رو کند، و از کدام راه بايد برود. اينچنين است که در عصر فضا، مکاتب پوچگرايي و نهيليسم و هيپيسم ظهور ميکند و چونان سرطان به جان فکر و روح انسان متمدن ميافتد و بهمانند موريانه پايههاي کاخ انسانيت را ميخورد و سست ميکند.
اما اين سؤالات از سوي آگاهان مطرح شده و نيمههشياران را به خود آورده و انديشمندان را براي يافتن پاسخ، به انديشيدن واداشته است؛ گروهي که آمادگي لازم براي درست انديشيدن را دارند، به پاسخهاي صحيح و روشنگر و جهتدهندهاي دست مييابند و مقصد حقيقي را ميشناسند و با شوق، به پيمودن راه مستقيم ميپردازند، ولي کساني هم در اثر نارسايي فکر و عوامل رواني، چنين ميپندارند که اين کاروان را نه آغازي است و نه انجامي، و همواره کشتيهايي در پهنهٔ اقيانوس پديد ميآيند و بهوسيله امواجِ خروشان و بـيهدف بـه ايـن سـوي و آن سـوي کشـانده مـيشوند و پيش از آنکه به ساحـل اَمن و آسودهاي برسند، در دل دريا غرق ميگردند: وَقالوا اِنْ هِي اِلا حَياتُناَ الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحيي وَما يُهْلِکنا اِلا الدَّهْر؛[1]«و گفتند که جز اين زندگي دنيا حياتي نيست، ميميريم و زنده ميشويم، و کسي جز روزگارْ ما را نابود نميسازد».
بههرحال اين پرسشها خواهناخواه براي انسان آگاه مطرح است که آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راست بهسوي مقصد کدام؟
بديهي است که دانشهاي طبيعي و رياضي، پاسخي براي آنها ندارند. پس چه بايد کرد و پاسخ درست اين سؤالات را از چه راهي بايد بهدست آورد؟
در درسهاي گذشته راه يافتن پاسخ اين پرسشها معلوم شده است؛ يعني هريک از اين سؤالات اساسي سهگانه، مربوط به شاخهاي از فلسفه است که بايد با روش تعقلي