كه سقراط فانى است، مقدمه قرار دادن «هر انسانى فانى است» مصادره به
مطلوب است زيرا يك قضيه نامعلوم كه درستىاش مسلّم نيست بلكه مطلوب ماست، مبناى
استدلال و يكى از مقدمات آن قرار گرفته است.
اشكالات فوق يك جواب نقضى دارند و يك جواب حلّى، جواب نقضى اين است
كه در صورت نادرست بودن شكل اوّل قياس صورى، اشكالات فوق نيز نادرست خواهند بود
زيرا در بيان همين دو اشكال از طريق شكل اول استفاده شده است به اين صورت كه: هر
شكلى اولى دور يا مصادره يا تكرار معلوم است (كبرى). اين قياس كه هر انسانى فانى
است و انسان سقراط انسان است، پس سقراط فانى است» شكل اول است (صغرى)، پس اين قياس
دور يا مصادره يا تكرار معلوم است (نتيجه).
جواب حلّى اين اشكال مستلزم تفصيل و اطاله كلام است و بطور خلاصه
اينكه: اين اشكالات فقط در مورد قضاياى شخصيّه (يا به تعبيرى از قضيه خارجيه كه در
منظومه آمده است- رجوع كنيد به پاورقى شماره 32 همين كتاب) وارد است.
ولى در قضاياى خارجيه و حقيقيه كه متعلق به علوم (خصوصا علوم رياضى)
و فلسفه هستند، چين اشكالاتى وارد نيست. به عبارت ديگر قائلين به بىاعتبارى قياس،
ذهن انسان را در شناخت كليّات فقط از طريق جزئيات قادر دانستهاند و همه احكام كلى
را برخاسته از تجربه و استقراء و خلاصه شناخت جزئيات دانستهاند.
در حالى كه در جميع مسائل تجربى كه ذهن از احكام جزئى به احكام كلى
سير مىكند با اتكاء به يك سلسله اصول كلى غير تجربى است، چيزى كه هست چون اين
اصول كلى در همه موارد استعمال مىشود و ذهن مانند يك دستگاه خود كار از آن اصول
استفاده مىكند شخص مىپندارد كه تنها با عامل مشاهده و تجربه از جزئى به كلى و از
دانى به مالى سير كرده و قوس صعود را طى نموده است و حال آنكه اين سير و صعود با
كمك اصول كلى ترى صورت گرفته است.
در احكام تجربى اصول عقلانى زيادى شركت مىكند. عمده اصول عقلانى كه
هر تجربهاى متكى به آنست دو اصل است. يكى اصل امتناع صدفه، ذهن روى اين اصل
مىداند كه هيچ حادثهاى بدون علت وقوع پيدا نمىكند و از اين راه اجمالا به وجود
علت براى هر حادثهاى يقين دارد. اين اصل، بديهى اوّلى است و به تجربه بستگى ندارد
و دوم اصل سنخيّت بين علت و معلول يعنى همواره از هر علت معيّن، معلول معيّن صادر
مىشود. اين اصل از اصل امتناع تناقض نتيجه مىشود و به تجربه بستگى ندارد.
ذهن پس از آنكه اين دو اصل را پذيرفت مىتواند از تجربيات خود نتيجه
بگيرد، زيرا تجربه كوشش مىكند كه رابطه بين دو حادثه جزئى را دريابد و عليت يك
حادثهاى را براى حادثه ديگر به دست آورد و چون ذهن اذعان دارد كه صدفه محال است و
حادثه بدون علت نيست قهرا اذعان مىكند كه حادثه مورد نظر بلا علت نيست. آنگاه با
روشهاى مخصوص كه علماء تجربى عملا در آزمايشهاى خود به كار مىبرند علت واقعى آن
حادثه را بدست مىآورند (علماء تجربى از قبيل فرانسيس بيكن و استوارت ميل دستورهاى
عملى سودمندى براى طرز آزمايش و به دست آوردن علت حقيقى هر حادثه پيشنهاد
كردهاند.) و خلاصه اينكه استدلال قياسى يا تكرار امر معلوم است و يا مصادره بر
مطلوب، پاسخش اينست كه اولا خود همين استدلال، استدلال قياسى است و از كلى به جزئى
سير نموده و بنا بر اين يا تكرار امر معلوم است و يا مصادره بر مطلوب. ثانيا:
اينكه منطق تجربى گمان كرده كه تمام استدلالهاى كلى يا تكرار امر
معلوم است يا مصادره بر مطلوب، مبنى بر اين است كه ذهن همواره از حكم جزئى به حكم
كلى سير مىكند ولى با بيان گذشته معلوم شد كه ذهن در احكام خود نه تنها هميشه از
جزئى به كلى سير نمىكند بلكه در موارد هم كه از جزئى به كلى سير مىكند و قوس
صعودى طى كرده و قوانين كلى علوم طبيعى را مىسازد از يك سلسله اصول كلىترى كه
ذهن از آغاز آنها را به همان كليت و بدون وساطت هيچ عامل خارجى (تجربه و غيره)
پذيرفته است مدد مىگيرد. ثالثا آنچه منطق تجربى در مورد انسان و سقراط كه به
عنوان مثال آورده شد مىگويد مناقشه در مثال است ما مىتوانيم تغيير مثال داده
رياضيات را گواه بياوريم.
در رياضيات از روش قياس عقلى استفاده مىشود مثلا در هندسه دو سه
قانون مسلم كلى از قبيل قانون مساوات و قانون كلّ و جزء پايه و مبنا قرار داده
ميشود و يكايك موارد جزئىتر از آنها استنباط مىشود و اگر استدلالهاى عقلى و سير
از كلى بجزئى مطلقا غلط و تكرار معلوم يا مصادره بر مطلوب باشد استدلالات رياضى
بكلى بىارزش است و لازم است براى دريافتن چند اصل متعارف رياضى از قبيل اصل
مساوات و اصل كلّ و جزء، اول يك يك مسائل رياضى را استقراء كنيم و به مسائل رياضى
آگاه شويم بعد حكم كنيم كه مقادير مساوى با يك مقدار، مساوى با يكديگرند و كل از
جزء بزرگتر است.