تجربه به اين معنى بر دو قسم است: تجربه شخصى و تجربه نوعى. نوع
اخير، تجربهاى است كه توسط تربيت، زبان، سنّت، وراثت و طبيعت براى ما حاصل
مىشود.
تجربه را به تغيير مفيد اطلاق مىكنند و به تغييراتى از قبيل
فراموشى، بىمبالاتى، و فساد اخلاقى، تجربه نمىگويند.
3- در نظريه معرفت، تجربه به معارف صحيحى كه عقل از طريق تمرينهاى
مختلف كسب مىكند، اطلاق مىگردد. نه به اين معنى كه اين معارف داخل در طبيعت عقل
است، بلكه از اين جهت كه عقل آنها را از خارج كسب كرده است. فيلسوفان بين تجربه
خارجى كه ناشى از احسااست خارجى است و تجربه داخلى كه ناشى از احسااست باطنى است
فرق گذاشتهاند.
ب- معنى خاص
1- تجربه (Experience( عبارت است از اينكه دانشمندى، ظواهر و
پديدههاى طبيعت را در شرايط معينى كه خود فراهم آورده مشاهده كند و در آنها به
اراده خود تصرف كند. پس در هر تجربهاى مشاهده وجود دارد. اما يك فرق بين تجربه و
مشاهده هست و آن اينكه: مشاهدهكننده، پديدارهاى طبيعى را، چنانكه هست مورد مشاهده
قرار مىدهد، در حالى كه تجربهكننده، پديدارها را در تحت شرايطى كه خود فراهم
آورده است، مىآزمايد. مقصود او از اين كار، اين است كه به قوانينى دست يابد كه
بتواند توسط آنها حوادث طبيعى را تعليل كند.
دانشمندان در مورد چگونگى عمل تجربه اختلاف دارند.
بعضى گفتهاند تجربه غير از مشاهده است. به اين معنى كه تجربه مقتضى
و مستلزم دخالت تجربهكننده در پديدار شدن پديده است. در حالى كه مشاهده مقتضى
چنين عملى نيست. بعضى ديگر گفتهاند شرط تحقق تجربه اين است كه در آن تحقيق در
نظريهاى يا فرضيهاى يا ايجاد فكر تازهاى منظور نظر باشد، در حالى كه مشاهده
مشروط به چنين شرطى نيست. (رجوع كنيد به استوارت ميل، كتاب منطق، جلد سوم فصل
هفتم، تجربه و مشاهده و نيز رجوع كنيد به كلود برنارد كتاب مدخل طب تجربى، باب
اول، فصل اول، مشاهده و تجربه)، خلاصه آنچه كلود برنارد گفته اين است كه، تجربه
مشاهدهايست كه ايجاد شده است تا فرضيهاى را تحقيق كند يا انديشه تازهاى را به
وجود آورد. تجربه يا آزمون به اين معنى مرادف آزمايش (تجريبExperi
mentation
است.
2- آزمايشى (تجريبى (Experimental منسوب به آزمايش است. مثلا مىگويند روش
آزمايشى، يعنى روشى كه شامل مشاهده، طبقه بندى، فرضيه، آزمايش و اثبات باشد. و نيز
گفتهاند علوم آزمايشى، كه مقصود از آن، علومى است كه متكى بر آزمايش باشد. بنا بر
اين طب آزمايشى مقابل طب بالينى (Clinique( است، زيرا نوع اول متكى به آزمايش و نوع دوم
متكى به مشاهده است. به همين معنى، روانشناسى آزمايشى در مقابل روانشناسى تعقلى يا
درون نگرى است.
3- لفظ آزمونى (تجربى (empirique( منسوب به تجربه است و به سه معنى به كار
مىرود:
الف- تجربى چيزى است كه مستقيما نتيجه
تجربه باشد و از قانون يا اصل (كلى) به دست نيامده باشد. تجربى به اين معنى در
مقابل «منظم» (Sistematique(
، ترتيبى و قياسى است. به اين معنى گفته مىشود روش تجربى يا معالجه
تجربى، يا اينكه: اين حكم تجربى است، به اين معنى كه اجزا و قواعد آن تجربى و
اختبارى است.
ب- تجربى چيزى است كه نيازمند تجربه باشد، مانند علم فيزيك، بر عكس
رياضيات كه نيازمند تجربه نيست.
البته فقط در زمان حاضر است كه روش دو علم رياضى و فيزيك در مقابل
يكديگر قرار دارد و تجربى به اين معنى مقابل نظرى و عقلى است.
ج- تجربى علمى است كه از عالم خارج در ذهن حاصل شده باشد نه از مبادى و
قوانين عقل. مثلا ادراك مثلث ناشى از شهود حسى محض است. اما ادراك يك ورق كاغذ
مثلث شكل، ادراك حسى تجربى است، و شهود حسى محض، در نظر كانت نيازى به تجربه
ندارد. [در عبارات اخير مقصود از حس، حس استعلائى به اصطلاح كانت است.] آنچه ناشى
از عقل باشد، پيشينى، و آنچه ناشى از تجربه باشد، پسينى ناميده مىشود.
4- اصالت تجربه (Empirisme( اصطلاحى است كه به تمام حوزههاى فلسفى كه
منكر وجود اوليات عقلى مقدم بر تجربه و مستقل و متمايز از آن است، اطلاق مىشود.
اين حوزههاى فلسفى از جهت نفسانى در مقابل حوزه اصالت عقل يا اصالت فطرت (Inneisme( قرار دارند كه پيروان آن معتقدند نفس ايشان شامل مبادى اوليه و
فطرى معرفت است و اين مبادى فطرى مدير و گرداننده معرفت انسانى است، و از جهت
معرفتشناسى در مقابل مذاهبى قرار دارند كه معتقدند