اگر قوّه عاقله، منطبع در جسمى مانند قلب يا مغز مىبود، يا همواره
آنرا تعقّل مىكرد، يا هرگز آنرا تعقّل نمىكرد.
[4] چرا كه قوّه عاقله، در صورتى چيزى را تعقّل مىكند كه صورت آن،
برايش حاصل شود. [5]
پس اگر قوّه عاقله، تعقّلى را كه وجود نداشته است، به وجود آورد،
صورت معقولى كه برايش موجود نبوده است، برايش موجود مىشود.
[6]
و از آنجا كه- فرض اين است كه قوّه عاقله، مادّى است، لازم است
صورتى كه از ماده برايش موجود مىشود، در مادهاش موجود باشد. [7]
و به لحاظ اينكه حصول آن صورت، نو پديدار است، با آن صورتى كه
همواره در ماده بوده است، مغايرت عددى دارد.
[8] بنابراين، در مادّه واحدى كه داراى اعراض
[1] . «هذه الصّورة» مبتدا و جمله «تكون ... فيه القوّة المتعقّلة»
خبر است.