اين، قول به اتحّاد عالم و معلوم است كه بسيارى از محقّقين حكما
برآنند و مجملى از بيان، آن است كه معلوم، دواست: معلوم بالذات، چون صورت كلّيّه
گل كه در عقل و صورت جزئيّه آنكه در خيال است و معلوم بالعرض كه گل طبيعى مادّى
باشد و اين محقّقين نمىگويند كه روح با گل طبيعى اتحاد دارد، بلكه با معلوم
بالذات از گل ...
نمىگويند: با ماهيّت و مفهوم آن اتحاد دارد، بلكه با وجود او، به
اين معنا كه همه مفاهيم و ماهيّات حاصله در روح به وجود روح موجودند ... و
نمىگويند: روح، تجافى از مقام شامخ لطيفه سرّيّه و خفويّه نموده بلكه بدون تجافى،
وجود اينها ظهور اوست. [2]
خداوند دل، انسان كامل است. دل او عرش مجيد است. انسان كامل بر فلك و
ملك، فزونى دارد. انسان كامل، تقيّد ندارد؛ بلكه وحدتش وحدت حقّه ظلّيّه است. او
ظلّ خداوند و مثل اعلاى اوست. موجودات ديگر همه منطوى در وجود اويند. او از قوّت
جان برخوردار و جان جانان است.