اسم الکتاب : ترجمة رساله اضحوية المؤلف : ابن سينا الجزء : 1 صفحة : 142
بازمانده باشد از ملابسه شهوات در دل ايشان همچون اثر آن نجاستها و
تلخيها بود كه در گلو و زبان و اندام وى بمانده بود، و رسواتر و عظيمتر.
و معنى كار آن جهان را در اين جهان مثالى نيابند، و لكن اين نمودگارى
اندك است شرح يك آتش را كه در دل و جان افتد- و كالبد از آن بىخبر- كه آن را آتش
شرم و تشوير گويند.
صفت آتش سوم آتش حسرت، و اين محروم ماندن بود از جمال حضرت الهيت و
نوميد شدن از يافتن آن سعادت. و سبب آن نابينايى و جهل باشد كه از اين جهان برده
بود؛ كه معرفت حاصل نكرده باشد به تعلم و مجاهده، و نيز دل را صافى نكرده باشد تا
جمال حضرت الهيت در وى بنمايد پس از مرگ، چنانكه در آئينه روشن نمايد؛ كه زنگار
معصيت و شهوات دنيا دل وى را تاريك گردانيده باشد تا در نابينايى بماند.
و مثال اين آتش چنان بود كه تقدير كنى
[1] كه تو با قومى، به شب تاريك، جايى رسيدى كه آنجا سنگريزه بسيار بود
كه لون وى نتوان ديد. ياران تو گويند: «چندان كه توانى از اين سنگريزهها بردار،
كه ما شنيدهايم كه اندر اين منفعت بسيار است.» و هر كسى از ايشان چندان كه توانند
برگيرند، و تو هيچ برنگيرى، و گويى كه «اين حماقتى تمام باشد كه به نقد رنج بر
خويشتن نهم و بار گران مىكشم و خود ندانم كه فردا اين به كار آيد يا نه.» پس
ايشان آن بار گران مىكشند و از آنجا بروند، و تو دست تهى از آنجا با ايشان
همىروى و بر ايشان همىخندى و ايشان را به احمقى گرفته و بر ايشان افسوس مىكنى [2] و مىگويى كه «هر كه را عقل بود و
زيركى باشد، آسان و آسوده مىرود چنانكه من مىروم؛ و هر كه احمق بود از خويشتن
خرى سازد و بار همىكشد بر طمع محال.» چون روز شود و به روشنايى رسند نگاه كنند،
آن همه گوهر و ياقوت سرخ باشد و قيمت هر يكى از آن، صد هزار دينار بود: آن قوم
حسرت مىخورند كه چرا بيشتر برنگرفتيم، و تو از غبن آنكه هيچ برنگرفتى هلاك مىشوى
و آتش آن حسرت در جان تو افتد. پس ايشان آن بفروشند و ولايت روى زمين بدان بگيرند
و نعمتها چنانكه مىخواهند مىخورند و آنجا كه مىخواهند مىباشند و تو را گرسنه و
برهنه مىدارند و به بندگى گيرند و كار سخت مىفرمايند. و هر چند تو گويى: «از اين
نعمت خويش مرا نصيبى كنيد.»- أَفِيضُوا عَلَيْنا
مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما
عَلَى الْكافِرِينَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً[3].