«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي
إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى- آيا از خبر آن گروه بنى اسراييل پس
از موسى آگاه نشدى؟» كه وى فرمانرواى مطاع ايشان بود از ظلم و ستم فرعون آنان را
رهانيد.
«إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا
مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- در آن هنگام كه به پيغمبر
خود گفتند: پادشاهى براى ما برگزين تا (به فرمان او) در راه خدا به جنگ بپردازيم.»
ولى پيغمبر از سطح فروافتاده ايمان ايشان آگاه بود و از همين روى
«قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ
الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ
اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا- گفت: آيا
ممكن است كه اگر كارزار بر شما نوشته شود به جنگ برنخيزيد؟ گفتند: چگونه مىشود كه
ما در راه خدا كارزار نكنيم، و حال آنكه ما و فرزندانمان را از سرزمينمان بيرون
راندهاند؟!» چگونه مىشود كه نجنگيم، آيا اين معقول است؟
«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ
تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ-
پس چون جنگ بر ايشان نوشته شد، جز اندكى از ايشان ديگران پشت كردند، و خدا بر
ستمگران دانا است.» آنان را پيش از واجب كردن جنگ مىشناخت و مىدانست كه رويگردان
خواهند شد، ولى آنان را آزمود تا خود را بشناسند، و حجت را بر ايشان تمام كند، و
باشد كه مردمان از سرگذشت ايشان عبرت گيرند.
اين گروه نماينده دستهاى از مردمند كه ايمانى سطحى و ظاهرى به خدا
دارند، و چون در معرض آزمايش قرار گيرند به او كافر مىشوند، چه- از ابتدا- بر اين
گمان بودهاند كه پرستش خدا منحصر به نماز و بعضى از دعاها و تضرعها و بنا بر اين
تنها بعضى از تعليمات اخلاقى است، اما خدايى/ 426 كه به جنگ فرمان دهد، و به گردن
نهادن به فرمان كسانى كه به گمان ايشان شايسته رهبرى ندارند، خدايى