responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه امام باقر علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان    الجزء : 1  صفحة : 172

تا آخر راه

کیسه‌ای پارچه‌ای در دست داشت و مشت مشت از داخل آن کاه خرد شده بر می‌داشت و بر سر مردم می‌ریخت. با هر مشت کاه که به هوا می‌پاشید با صدای بلندی می‌گفت «لا اله الا الله» مردم نیز تکرار می‌کردند و دوباره می‌گفت «محمداً رسول الله» و مردم تکرار می‌کردند.
اقوام و بستگان میت [1] زیر تابوت را گرفته بودند و به سوی قبرستان می‌بردند. پسران بزرگش به دنبال تابوت حرکت می کردند و فرزندان کوچک تر که اکنون غبار یتیمی بر سرشان نشسته بود در لابه لای جمعیت بودند. آنها که دل نازک تر بودند خود را به بچه‌های یتیم می‌رساندند، دست نوازش و محبت بر سر آنها می‌کشیدند و دلداریشان می‌دادند.
همه با حالتی اندوه‌بار جنازه را تشیع می‌کردیم. در دلم به این دنیای بی وفا، که آخرش تاریکی گور است، لعن و نفرین می‌کردم. امام نیز در کنار من بود، او هم ساکت و در فکر بود، شاید او نیز مثل من فکر می‌کرد. در این بین، صدای ناله‌ی زنی برخاست. سرم را به عقب برگرداندم تا ببینم این ناله‌ی جانسوز که حاکی از درد جدایی بود از کیست، صدای خواهر مرده بود، بیچاره حق داشت. مرگ برادر برای خواهر بسیار ناگوار است و این ناله و ضجه زدن تنها کاری است که از دست یک زن بر می‌آید. این صدای ناله ادامه داشت تا این که «عطا» [2] از کوره در رفت. منتظر شد تا زنان که پشت سر مردها حرکت می‌کردند برسند. سپس رو به آن زن کرد و با عصبانیت گفت: زن، بس کن دیگر، چه خبر است، یا ساکت شو یا من همین الآن بر می‌گردم و می‌روم.
آن زن همچنان ناله و جیغ می‌زد و صورتش را با ناخنن‌هایش می‌خراشید. عطا که کلافه شده بود خود را از لابه‌لای جمعیت بیرون کشید و از تشیع کنندگان دور شد و رفت. من که نظاره‌گر این صحنه بودم از امام عقب افتاده بودم. خود را به او رساندم و دوباره در کنار هم به راه ادامه دادیم. نگاه پرسشگرانه‌ای به من کرد، یعنی این که چه خبر بود. گفتم: عطا از گریه و شیون آن زن به ستوه آمد و اعتراض کرد، اما چون زن آرام نشد بازگشت، راستش من هم دو دل شده‌ام که ادامه بدهم یا برگردم.
امام فرمود: زراره، با ما باش تا همراه جنازه برویم، ما نباید حق را برای باطل رها کنیم.
- یعنی چه؟ یعنی این که تشیع جنازه‌ی این مرد مسلمان را - که حق اوست - برای زاری و شیون یک زن نباید رها کنیم، هر چند آزارمان دهد. به راهمان ادامه دادیم و نماز میت را هم خواندیم. دیگر تا گورستان راه زیادی نمانده بود. پسر بزرگ آن مرحوم جلو آمد و به امام باقر علیه‌السلام گفت «خدا اجرتان دهد، خیلی ممنون، زحمت کشیدید، شما دیگر بفرمایید، بقیه ی راه برای شما سخت است» این را گفت و رفت. راست می‌گفت، امام چون وزنش زیاد بود به سختی راه می‌رفت؛ اما قبول نکرد. گفتم: آقا، این مرد که اجازه داد، برگردید، و برویم، من هم با شما کاری دارم.
- زراره، تو اگر می‌خواهی برگرد، مگر من با اجازه‌ی او آمده‌ام که با اجازه‌ی او نیز برگردم، من این کار را برای ثواب زیادی که دارد انجام دادم؛ به همان اندازه که شخص جنازه را تشیع می‌کند ثواب می‌برد.
جنازه را از زمین بلند کردند و تابوت روی دوش مردم قرار گرفت. دوباره صدای آن کسی که کاه خرد شده می‌پاشید بلند شد و گفت «لا اله الا الله» و مردم یکصدا پاسخ دادند «لا اله الا الله» . [3] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) جنازه‌ی شخصی که مرده باشد.
(2) عطا نام عالم بزرگ شهر مکه بود که با امام باقر علیه‌السلام هم عصر بود.
(3) منتهی الآمال، ج 2، ص 185.
منبع: حیات پاکان(داستانهایی از زندگی امام محمد باقر)؛ مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.

اسم الکتاب : دانشنامه امام باقر علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان    الجزء : 1  صفحة : 172
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست