ضرورت و بداهت را ادّعاد نموده و فخر رازى نيز اين ادّعا را مستحسن شمرده.
و قائلين به نظرى بودن مطلوب يعنى امتناع اعاده معدوم بر اين امتناع
بوجوهى استدلال كردهاند:
از جمله اين وجوه دليلى است كه بآن اشاره كرده و گفتهايم:
بنابر جواز اعاده معدوم لازم مىآيد كه در شخص اعاده داده شده عدم
بين دو وجود فاصله شود و آن امرى است كه بطلانش بديهى و ظاهر است و
چگونه باطل نباشد و حال آنكه تخلّل مزبور تقدّم شيئ بر نفس زمانا مىباشد و
اين در مقابل تقدّم الشّيئ بر نفس ذاتا مىباشد.
شرح فارسى:
توضيح
چنانچه قبلا گفته شد قائلين بامتناع اعاده خود دو گروه شدهاند:
بعضى مانند شيخ الرّئيس و تابعينش چون فخر رازى مسئله استحاله اعاده
را ضرورى دانستهاند و بعضى ديگر نظرى و براى آن اقامه دليل نمودهاند و به نظر
قاصر ما چنين مىآيد كه حقّ با دسته اوّل است زيرا دليل چيزى بايد اظهر و امتن
از آن چيز باشد و در اينجا ادلّه بمراتب از مدّعا مخفىتر و مجملتر است، چنانچه
صدق اين گفتار در طىّ ذكر ادّله روشن مىشود.
ادلّه استحاله اعاده معدوم
طائفه دوّم ادلّهاى بر امتناع آوردهاند به شرح زير:
دليل اوّل: اگر اعاده معدوم جايز و ممكن باشد لازم مىآيد در صورت
اعاده شخص معدوم دو وجود داشته كه بينشان عدم فاصله شود يعنى شيئ واحد
داراى وجودى باشد كه در اثناء آن عدم واقع باشد و بطلان اين امر بديهى است،
زيرا معنايش تقدّم وجود است بر وجود بحسب زمان و اين امر مساوى است با تقدّم
ذات چيزى بر همان ذات كه بطلان آن ضرورى است.