حقيقت همان صور ذهنيّه اشياء است.
ج: اگر موجود خارجى معلوم بالذّات باشد پس اشيائيكه وجود خارجى
ندارند نبايد متعلّق علم واقع شوند و حال آنكه اين خلاف وجدانست.
د: مسلّم است كه علم باشياء خارجى از سنخ علم حصولى مىباشد
حال اگر آنها معلوم بالذّات فرض شوند لازم مىآيد كه از قبيل علم حضورى
باشند و اين خلاف اصل مسلّم است پس معلوم بالذّات همان صور ذهنيهاند كه
علم بآن حضورى بوده و بواسطه آن اشياء در خارج بعلم حصولى معلوم واقع
مىشوند.
ه: محقّقين از اهل فنّ علم را با معلوم بالذّات متّحد مىدانند و بديهى
است ادراك نفس و علم آن هرگز با اشياء خارجى متّحد نيست.
و قائلين بقول اوّل نيز براى مذهبشان سه دليل آوردهاند:
اوّل: صور ذهنى معلوم بالذّات نيست بلكه از آنها در اينمقام بعنوان مرآت
و آلت استفاده مىشود براى علم بحقائق خارجى و معلوم بالذّات معلومى استكه
مستقلّ باشد نه اينكه بعنوان « ما به ينظر» ملاحظه شود.
دوّم: وجدان حاكم است باينكه وقتى مبصرات را مىبينيم مرئى در
حقيقت همان موجود خارجى است نه صورت آن بلكه صورت شبحى بيش
نيست.
سوّم: صور ذهنيّه عرض ذهنى هستند و حال آنكه معلوم بالذّات گاهى
عرض است و گاهى غير عرض:
بعد از دانستن اين دو قول در مسئله و عرفان بادلّه آنها اكنون مىگوئيم
اشكال مذكور متفرّع است بر قول دوّم نه اوّل يعنى اتّحاد علم با معلوم بالذّات كه
حقائق خارجى باشد.
3- معلوم بالذّات گاهى جوهر است و زمانى عرض، عرض نيز گاهى
از مقوله كمّ است و در برخى اوقات از مقوله كيف و هنگامى از مقوله وضع در
پاره از ازمان از مقولات ديگر است.