مؤلّف گويد:
مقاله مؤلف
حاصل اشكاليكه مرحوم مصنّف بمذهب قائلين بوحدت وجود در اينجا
وارد آوردهاند اينستكه:
اساسا مرام و مشرب ايشان با تقريرى كه در اطراف عقيدهاشان نموديم
صرفا با مبناى اصالت ماهيّت منطبق مىشود زيرا اگر ماهيّت را اعتبارى بدانند
لازمهاش اينستكه ماهيّت از وجود واجب تعالى انتزاع گردد چه آنكه وجود
ديگرى غير از آن نيست تا منشاء انتزاع ماهيّات باشد و اين امرى است كه بآن
نمىتوان ملتزم شد پس ايشان چارهاى ندارند از اينكه به اصالت دو مبدء يعنى
وجود و ماهيّت قائل شوند چنانچه بآن تصريح نيز نمودهاند و لازمه اين كلام
آنستكه در عالم تحقّق دو اصل باشد:
الف: وجود زيرا واجب الوجود از نظر ايشان نفس وجودى است كه قائم
بذات مىباشد.
ب: ماهيّت بطورى كه اعتبارى نبوده و اصيل باشد.
قوله: و الاضافة اشراقيّة هى الوجود: اضافه مبتداء و جمله هى الوجود خبر
آنست و اشراقيّه حال است از مبتداء و مراد از اضافه اشراقيّه اينست كه مضاف
بنفس اضافه تقوّم و تحقّق پيدا كند و بديهى است كه وجود و تحقّق انحاء
وجودات بمجرّد اضافه و تعلّق آنها است بحضرت ربوبى.
قوله: هى المتعلّقات بنفسها: يعنى انحاء وجودات بنفسها و در حاق ذات
عين تعلّق و ربط به واجب هستند.
قوله: لا انّها اشياء لها التّعلّق و الرّبط: يعنى انحاء وجودات ربط و تعلّق عين
ذات آنها است نه اينكه عارض و زائد بر آنها باشد و باصطلاح ايشان معلول يعنى
ربط بعلّت نه اينكه چيزى باشد كه ربط بر آن عارض شود زيرا اگر معناى آن اين
باشد پس ممكن در حاقّ ذات بايد مستغنى از واجب باشد و اين خلاف معناى
امكان است بلكه امكان يعنى الفقر الى الواجب چنانچه حضرتش در سوره فطر